گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

بیاکه جام مروت دهیم حوصله را

به سایهٔ کف پا پروریم آبله را

به وادیی که تعلق دلیل کوشش‌هاست

ز بار دل به زمین خفته‌گیر قافله را

ز صاحب امل آزادگی چه مکان است

[...]

بیدل دهلوی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات ناتمام و اشعار پراکنده » زلف تو

 

چو سوخت خال تو دل، عاشقان، یکدله را

به باغ لاله دگر خورد داغ باطله را

ز کاروان جنون دل گرفت و داد به زلف

شریک دزد ببین و رفیق قافله را

دلم به زلف تو، بر ابروی تو سجده کند

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۴۱ - بی‌هنری و تن‌آسایی

 

ببند ای دلِ غافل به خود رَهِ گله را

زیان بس است ز مردم ببر معامله را

فراخنای جهان بر وجودِ من تنگ است

تو نیز تنگ‌تر از این مخواه حوصله را

دلِ تو ز آهن و من رَه بدان از آن جویم

[...]

عارف قزوینی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۷

 

ببند ای دل غافل به خود ره گله را

زیان بس است ز مردم ببر معامله را

فراخنای جهان بر وجود من تنگ است

تو نیز تنگ‌تر از این مخواه حوصله را

دل تو ز آهن و من ره بدان از آن جویم

[...]

عارف قزوینی
 
 
sunny dark_mode