گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۲

 

برآ به بام و رخت همچو شمع خاور کن

ز آفتاب رخت عالمی منوّر کن

ز حلقه ی دهنت چرخ حلقه در گوشست

بیا به لطف و فصاحت جهان مسخّر کن

شبی به کلبه احزان ما درآی از لطف

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۷

 

ز در در آ و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

اگر فقیه نصیحت کند که عشق مباز

پیاله‌ای بدهش گو دماغ را تر کن

به چشم و ابروی جانان سپرده‌ام دل و جان

[...]

حافظ
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۱

 

ز در درآ و شبستان ما منور کن

دماغ مجلس روحانیان معطر کن

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳۱

 

برای قلیه کباب آتشی بیا بر کن

دماغ مجلسیان را دمی معطر کن

کجاست مشعله زلبیا، به چنگ آور

شب است کلبه احزان ما منور کن

دلم اسیر به بغراست گو برد ططماج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۷

 

دمید صبح، سر از خواب بیخودی برکن

ز اشک گرم می آتشین به ساغر کن

مشو چو قطره شبنم گره درین گلزار

تلاش صحبت آن آفتاب انور کن

مبر به کوی خرابات دردسر زنهار

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳۸

 

ترا که گفت وطن زیر چراغ اخضر کن؟

درین محیط پر از خون چو نوح لنگر کن

نه ای عزیزتر از آفتاب عالمتاب

ز سنگ بالش و از خاک تیره بستر کن

به همت از سر گردون کلاه اوج ربای

[...]

صائب تبریزی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ز در درا و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

ستاره شب هجران نمی‏فشاند نور

به آفتاب رخت روز ما منور کن

برون خرام و برافروز عالمی ز رخت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

ز در درا و شبستان ما منور کن

هوای مجلس روحانیان معطر کن

ستاره شب هجران نمی‏فشاند نور

به آفتاب رخت روز ما منور کن

برون خرام و برافروز عالمی ز رخت

[...]

فیض کاشانی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۴

 

به سعی در طلبش راه جستجو سر کن

می دگر ز گداز نفس به ساغر کن

حدیث ریختن خونم از تو کس نشنید

از این شراب برای شگون لبی تر کن

به سینه داغ تو زان بیشتر که نیک شود

[...]

جویای تبریزی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

به حال عالم افسرده دیده ای تر کن

چو ابر بر سر این خاک، گریه ای سر کن

به هر دو ساغر می، مصرعی بخوان رنگین

به پای دختر رز، عقد شعر، زیور کن

دوباره حرف مگو از برای عشق سخن

[...]

سعیدا
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۹

 

شبی زشمع رخت بزم ما منور کن

مشام جان زسر زلف خود معطر کن

اگر بروی تو بندند در رقیبانم

بیا زراه نظرباز و جا بمنظر کن

بخور مجلس عشاق نیست عنبر و عود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹

 

بیا، تصرف در صنعت سکندر کن

ز آفتاب رخ، آیینه اش منور کن

بگو به ساقی مجلس، برغم زاهد خشک

ز آب روشن ساغر دماغ ما تر کن

ز عکس آن لب یاقوت، در پیاله ما

[...]

افسر کرمانی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح عین‌الله الناظره امیرالمومنین(ع)

 

بتا بیا می گلگون ز نو به ساغر کن

مشام مجلسیان را دمی معطر کن

فسرده گشت دماغم برای راحت روح

بیار ساغر سرشار کام جان تر کن

دلم ز موعظه شیخ شد قرین ملال

[...]

صامت بروجردی
 
 
sunny dark_mode