گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۹ - هم در مدح آن بزرگ

 

مخالف تو ز آفت چو باد سرگردان

منازع تو ز انده چو آب رخ پرچین

مسعود سعد سلمان
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۲

 

جهان به کام تو باد ای خدایگان جهان

خدای یار تو باد اندر آشکار و نهان

که چون تو شاه نبودست و هم نخواهد بود

ز ابتدای جهان تا به انتهای جهان

جلال دولتی و تاج ملت تازی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۷

 

دو گوهرند سزاوار مجلس و میدان

که فخر مجلس و میدان بود به این و به ان

یکی به آب لطیف آمده پدید از خاک

یکی به آتش تیز آمده برون از کان

یکی رسیده به‌ شربت ز زخم و ز چرخشت

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۳۹

 

مرا درست شد از آفریدگار جهان

که از جمال و کمال آفرید ترکستان

همه جمال ز تُرکان همی دهند خبر

همه‌ کمال ز تُرکان همی دهند نشان

جمال جمله پدید آمد ازکلاه وکمر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۰

 

خدایگان جهان شاکر از خدای جهان

همی نشاط سپاهان کند زخوزستان

فلک مساعد و گیتی به‌ کام و ایزد یار

قضا موافق و دولت بلند و بخت جوان

اگر مراد دل خویش بود زامدنش

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۸

 

جهان پیر دیگرباره تازه گشت و جوان

به تازگی و جوانی چو بخت شاه جهان

چه باک از آن‌که جهان‌گه جوان وگه پیرست

همیشه شاه جوان است و بخت شاه جوان

سر ملوک، ملک شاه دادگر ملکی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۰

 

جهان و هرچه در اوست آشکار و نهان

مسلم است به عدل وزیر شاه جهان

جوان و پیر همی مدح و شکر او گویند

که هست همت او کارساز پیر و جوان

میان او کمری دارد از سعادت و فخر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۱

 

مریز خون من ای بت به روزگار خزان

مساعدت کن و با من بریز خون‌رزان

چو هست خون ‌رزان قصد خون من چه ‌کنی

که غم فزاید از این و طرب فزاید از آن

مباش فصل خزان بی‌طرب که چهرهٔ توست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۳

 

همان بِه است که امروز خوش خوریم جهان

که دی‌ گذشت و ز فردا پدید نیست نشان

از این سه روز که ‌گفتم میانه امروزست

مکن توقف و پیش میانه بند میان

در انتظار بهار و خزان مباش که هست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۵

 

بت من است نگاری‌ که قامت و دل آن

ز راستی و ز ناراستی است تیر و کمان

اگر میان‌ کمان آشکاره باشد تیر

نهاده است کمان در میان تیر نهان

اگر نه چشم من و چشم یار کردستند

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۶۷

 

سمن‌ْبری که دلم تنگ ‌کرد هم‌چو دهان

صنوبری که تنم موی کرد همچو میان

زلاغری و ز تنگی همی نداند باز

تن مرا ز میان و دل مرا زدهان

بت من است نگاری که قامت و دل اوست

[...]

امیر معزی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۱ - در مدح سرهنگ محمدبن فرج نو آبادی

 

خجسته باد بهاری بهار ارسنجان

بر آن ظریف سخی و جواد و راد و جوان

سپهر قدری کز بخت و دولت فلکی

مسخر وی گشتند جمله سرهنگان

یگانه‌ای که به پیش خدایگان زمین

[...]

سنایی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۲ - در مدح مسعود بن حسن

 

بتخت ملک فریدون جلوس شاه جهان

به از جلوس فریدون که این ملک به ازان

چو گاوسار فریدون پدید کرد سری

بخاک شد سر ضحاک مارسار نهان

زگاوسار فریدون ظفر محول شد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۳ - در مدح سلطان

 

مه مشرف و میمون و محترم رمضان

بشاه بر ز رجب رشک بر دو از شعبان

که تا چو ماه رجب را و ماه شعبانرا

عزیز کرد کند مرو را عزیز چنان

ز ظل عرش ملک عز اسمه آمد

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۸ - در مدح حسام الدین

 

سران ملک سمرقند را چو تن را جان

جمال داده سپه پهلوان ترکستان

حسام دین که بهیجا حسام قاطع او

کند دو نیمه عدو را ز فرق تا بمیان

چنان دو نیمه کند خصم را که نیم از نیم

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح عین الدهاقین احمد بن علی

 

ایا فراق تو دردی که وصل تو درمان

بکوی وصل سرای فراق را دربان

فراق روی تو دردی فکنده بر دل من

که جز بدست وصال تو نیستش درمان

مرا ز وصل تو هجر آمد و بهجر تو وصل

[...]

سوزنی سمرقندی
 

سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در هجو عمید کاسنی

 

عمید کاسنی آن کاسه سرش پنگان

که عاشق کله . . . ن بدی چو پابنگان

بمرد و کاسنی او مرده ریگ وار بماند

چنانکه ماند از جغد گوشه ویران

چنانکه مغ بستوران برند بردندش

[...]

سوزنی سمرقندی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴ - در مدح امیر عادل ضیاء الدین مودود احمد عصمی

 

نماز شام چو خورشید گنبد گردان

به کوه رفت فرود و ز چشم گشت نهان

به فال نیک برون آمدیم و رای صواب

به عزم خدمت درگاه پیشوای جهان

به طالعی که ببسته است ز ابتدای وجود

[...]

انوری
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - درتوصیف آتش و مدح رکن الدین مسعود

 

بگشت گونه باغ از نهیب باد خزان

بیر باد خزان برگ شاخ و رنگ رزان

نماند قوت آذر ز سطوت آذر

برفت آب ریاحین ز صدمت آبان

بباغ تاسپه برد تاختن کردست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - در تقاضای عفو از رکن الدین مسعود صاعد

 

زهی بعدل تو اقلیم شرع آبادان

زرشح کلک تو اجزای روزگار جوان

وقار حلم تو همچون زمین فشرده رکاب

نفاذ حکم تو همچون زمان گشاده عنان

روایح دم خلقت مضارب تبت

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۹
sunny dark_mode