گنجور

کمال‌الدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - و قال ایضاً یمدحه

 

درین جناب همایون که تا قیامت باد

بیمن معدلت صدر روزگار آباد

مجال لطف فراخست و من عجب دلتنگ

نمود خواهم حالّی و هرچه باداباد

بزرگوارا ! قرب چهار ماه گذشت

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۸۰ - وله ایضا

 

هر آن سعادت کاندر ضمیر افلاکست

نثار حضرت عالیّ مجد دینی باد

بزرگ و سرور و مخدوم و منعم و سیّد

که هم کریم نهادست و هم کریم نژاد

زنور نسبت او نقش مهر برخواند

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۸

 

چو کارزار کند شاه روم با شمشاد

چگونه گردم خرم چگونه باشم شاد

جهان عقل چو روم و جهان طبع چو زنگ

میان هر دو فتاده‌ست کارزار و جهاد

شما و هر چه مراد شماست در عالم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۸

 

هزار جان مقدس فدای روی تو باد

که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق

که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۹

 

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد

هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را

که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

در آرزوی صباح جمال تو عمری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۷

 

هزار جان مقدس فدای روی تو باد

که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد

هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق

که او به دام هوای چو تو شهی افتاد

ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

نهادم از بن هر موی بر کشد فریاد

ز دوستان که زمن شان همی نیاید یاد

خروش برکشم از دل چو کبک در دم باز

بنالم از همه رگها چو چنگ در ره باد

اگر زمانه چنین بد نهاد شد با من

[...]

مجد همگر
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰ - در نصیحت و ستایش

 

جهان بر آب نهاده‌ست و زندگی بر باد

غلام همّت آنم که دل بر او ننهاد

جهان نماند و خرّم روان آدمیی

که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد

سرای دولت باقی نعیم آخرت است

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مراثی » در مرثیهٔ اتابک ابوبکر بن سعد زنگی

 

به اتّفاق، دگر دل به کَس نباید داد

زِ خستگی که درین نوبت اتّفاق افتاد

چو ماهِ دولتِ بوبَکرِ سَعد آفِل شد

طلوعِ اَخترِ سَعدَش هنوز جان می‌داد

امیدِ امن و سلامت، به گوشِ دل می‌گفت

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۱۹

 

فرشته خوی شود آدمی به کم خوردن

وگر خورد چو بهایم بیوفتد چو جماد

مراد هر که بر آری مطیع امر تو گشت

خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۷

 

بر آنچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۶

 

زمانه گرچه بسی بر سرم نهاد

کمند زلف تو باری دگر به دستم داد

خوشا حیات به رویت که زنده زان نفسم

که با تو باز ملاقاتم اتفاق افتاد

بلی حصول مراد از حیات جسمانی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۲

 

چو کارهای جهان است جمله بی بنیاد

حکیم در وی ننهاد کارها بنیاد

مشو مقیم در آبادی خراب جهان

چو کس مقیم نماند در این خراب آباد

مبین که ملک فرو بست شمع دولت را

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱ - وله علیه الرحمه

 

نگفتمت که: منه دل برین خراب آباد؟

که بر کف تو نخواهد شد این خراب آباد

دلت ز دام بلا گرچه میرمید، ببین

که: هم به دانه نظر کرد و هم به دام افتاد

به خانه ساختنت میل بود و می‌گفتم:

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶۴

 

جهان کشور دانش شه ممالک فضل

جمال دولت و دین صاحب کریم نژاد

توئی که منشی گردون بسان شاگردان

خطابت از ره تعظیم میکند استاد

چو کلکت از پی نظم جهان میان دربست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٩٩

 

سر اکابر عالم نظام ملت و دین

توئیکه چون تو پسر مادر زمانه نزاد

هزار سال فلک گر بگرد مرکز خاک

کند طواف نیابد چو تو کریم نژاد

پس از هزار زبانم که داد وعده تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠٠

 

سفید بود مرا روی و خال و موی سیاه

زمانه بین بدل هر یکی چگونه نهاد

سفید روئی حالم شدست بهره موی

سیاهرنگی مویم نصیب حال افتاد

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠٨

 

شنیده ام که در ایام بعد هر بندی

دری گشاید و مردم از آن رسد بمراد

حکایتیست و گر نه در مراد مرا

چگونه بسته که هرگز دری دگر نگشاد

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » المطائبات و المقطعات » شمارهٔ ۲۵ - ایضاً

 

دمی بصحبت پیری رسیده بودم دوش

که بود منشی دیوان چرخ را استاد

ز حال بنده بپرسید و گفت نشنیدم

قصیده ئی که بتجدیدت اتفاق افتاد

دعاش کردم و گفتم که گفته ام دو سه بیت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - فی تاریخ وفات شمس الدین محمدشاه و کتب علی بنائه

 

مه سپهر هنر شمس دین محمدشاه

زلال مشرب دین و نهال گلشن داد

در اول شب یوم الخمسین در شوال

میان خفتن و شام آخر مه مرداد

دوده گذشته ز عمرش ز جور دور فلک

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode