گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

برید عقل ترا کی برد به ملک صفا

که دل هنوز به بازار صورتست ترا

نه طفل راهی از آواز و شکل دل برگیر

که پیل را سر و شکلست و پشه را آوا

ترا که نقشه سه روح آمدست عذرت هست

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴

 

ز دار ملک جهان روی در کشید وفا

چنانکه زو نرسد هیچ گونه بوی به ما

دو چیز هست که در آفتاب گردش نیست

وفای عهد درین عهد و سایه عنقا

به هیچ گوش نوایی ز خوشدلی نرسد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

ز دور جنبش این چرخ سیمگون سیما

چو سیم و زر شده گیر اشگ ما و چهره ما

چو زر و سیم شود اشگ این و چهره آن

که هست بسته این چرخ سیمگون سیما

مشعبدیست فلک مهره دزد و حقه تهی

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

مساز حجره وحدت درین مضیق خراب

که روی صبح سلامت بماند زیر نقاب

ز کاینات ببر پی که بر دریچه دل

تویی نخست پس آنگاه کاینات حجاب

ز زهر فقر طلب نوشدارو از پی آن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

دلی که تحفه تو جان مختصر سازد

بسا که قوت خود از گوشه جگر سازد

در آشیان دو عالم نگنجد آن مرغی

که او ز شیوه عشق تو بال و پر سازد

بر آن سری تو که از صبر همچو تیغ خطیب

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳

 

کسی که قصد سر زلف آن نگار کند

چو زلف او دل خود زار و بی قرار کند

کسی که دارد امید کنار و بوس ازو

بسا که خون دل از دیده در کنار کند

دلم ربود بدان زلف همچو چنگل باز

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷

 

رسید کان مروت به قعر گوهر جود

ز صاین الدین دریای مکرمت محمود

سخی کفی که سه بعد و چهار عنصر را

دو نیر است؟ یک انگشت او به معنی جود

برای ختم مروت پس از ولادت او

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸

 

مرا که کار غم عشق یار خواهد بود

بیا بگو که ازین به چه کار خواهد بود؟

نه من نه یار اگر در میان وصل و فراق

مرا بجز غم او غمگسار خواهد بود

چه می خورم غم وصلی که روز دولت او؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹

 

مرا چو دل به جوانی ز غم جدا نبود

ز عیش لاف زدن در جهان روا نبود

نوای عیش ز یاران همنفس باشد

چو همنفس نبود عیش را نوا نبود

ز هر ذخیره که اندر جهان کسی سازد

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲

 

نه دل ز یار شکیبد نه می بسازد یار

به غم فرو نشوم گر به سر برآید کار

ز سر گذشت مرا آب و صبر می گوید

که جان بپای بری یا شوی ز سر بیزار

چگونه از در دل در شوم که دستم گیر

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳

 

نداست سوی من از دل به هر نفس صد بار

که پای مرغ قناعت به دام صبر در آر

چو سایه خاک در کس مبوس از آنکه ترا

فتاده پرتو خورشید فقر بر دیوار

زمانه حادثه زایی است پیش او منشین

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

که کرد کار کرم مرد وار در عالم؟

که کرد اساس ممالک ممهد و محکم؟

عماد عالم عادل سوار ساعد ملک

اساس طارم اسلام و سرور عالم

ملک علو عطارد علوم مهر عطا

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۴

 

به عذر روی نهادم پس از هزار گناه

چه شوخ چشم کسم لااله الاالله

از آن سپس که ز درگاه باز پس ماندم

شعف گرفته دلم بر عبادت درگاه

اگر رجوع بدین در نیاوردم چکنم؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵

 

جمال روی ترا رشوه می گزارد ماه

به رو نمای تو جان رفت نیز رشوه مخواه

منم منم که ز جور تو آگهی دارم

تویی تویی که ز حال دلم نیی آگاه

عجب مدار که بر من بتاخت لشکر غم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۴

 

ز تاب زلف تو ای آفتاب روحانی

به مشگ سوده در آمد هزار ارزانی

مهی به حسن ازین روی آفتاب نهاد

چو سایه پیش تو بر خاک تیره پیشانی

جهان خوبی از آن خواندمت که همچو جهان

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

بیا که باغ نکوتر ز روی دلخواهست

بهار خیمه برون زن چه جای خرگاهست

کنون که در چمن آگاه گشت لاله ز خواب

غرامتست بر آنکو ز عالم آگاهست

به فصل این گل کوتاه عمر عشرت کن

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

دلی که درد تو ارزد دوا نمی‌ارزد

کسی که مهر تو جوید جفا نمی‌ارزد

جهان خرم گر تو بی تو عاشقان ترا

فزون ز نیم جو ارزد، مرا نمی‌ارزد

بهای کون و مکان بی‌تو یک نفس ندهم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

خوش است حسن تو تا دل ز یار بستاند

چو دل ستد ز دل و جان قرار بستاند

تویی و عشوه آن روی چون بهار که او

خراج نیکوی از نوبهار بستاند

غمت به هر دو جهان چون دهم که سرد بود

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳

 

اگر شکایت گویم ز چرخ نیست صواب

و گر عتاب کنم با فلک چه سود عتاب؟

ز جور اوست مرا صد حکایت از هر نوع

ز درد اوست مرا صد شکایت از هر باب

به تیغ قهر میان سپهر باد دو نیم

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۷

 

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode