گنجور

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵

 

گذشت آن که روی لاله خیمه بر گلزار

شکوفه بر فلک افکند از طرب دستار

گذشت آن که چنان گرم بود مجمر باغ

که سوختی شررش چون سپند جان هزار

رسید اینک فصلی که وقت آمدنش

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

چنان گریستم از درد دوری دلبر

که کشتی فلک افکنده اندرو لنگر

جهان ندیدم اگرچه جهان نودیدم

از آن که بر نگرفتم دمی ز زانو سر

سپندوار بر آتش نشسته ام دایم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷

 

غمم نمی رود از دل به گریه بسیار

کسی به آب ز آینه چون برد زنگار

مرا چو چشمه شده چشم ها زجور فلک

کنم به ناخن از آن روی وی بر رخسار

خمیده قدم بر بار دل بود شاید

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

زهی ز خوی تو بر باد داده جان آتش

فکنده آتش روی تو در جهان آتش

برای آن که به لعل تو نسبتی دارد

همی بپرورم اندر میان جان آتش

ز درد هجر تو ای ماه روی آتش خوی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

گرفتم آینه تا بنگرم حقیقت حال

ز ضعف خویش نبینم در آینه تمثال

همیشه گریم و هیچش سبب نمیدانم

بسان طفلی که آتش گرفته در چنگال

زجور چرخ نه اکنون خمیده ام که نخست

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

ز روزگار ندیدم دمی فراغت بال

بیار ساقی جامی زباده مالامال

از آن میی که اگر دلشکستگان تاکش

درون دل گذرانند لب زند تبخال

از آن میی که به گاه نوشتن نامش

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

زهی ز غیرت ابروت دلشکسته هلال

ز روی خوب تو خورشید را رسیده زوال

چه فتنه ی که زرشک چو طوق زنجیر است

به گاه جلوه درپای حوریان خلخال

زشرم چشم تو نزدیک شد بدان کاید

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

زبس که ریختم از دیده خون دل بیرون

کنون برونم از خون پرست همچو درون

گرم برون چو درون پر زخون بود شاید

که عاشقان را یکسان بود درون و برون

حدیث از لب من بوی خون دل گیرد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

ز جور دل که هیچ کس مباد چنین

سرم مباد گرم سررسید بر بالین

از آن که می دهد از اجتماع یاران باد

نمی توانم برداشت دیده از پروین

چو طفل مکتب هر صبح از سیه روزی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

بیابیا قدمی نه چو گل به صحن چمن

چو غنچه چند توان بود پای در دامن

قدم نهاد برون گل اگرچه در راهش

زخار ریخته نشتر زمانه ی ریمن

چمن نشاط فزاشد چنان که در عالم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

زبس که یافت دلم لذت گرفتاری

به دام افتد اگر صد رهش برون آری

به جای خون همه درد و بلا ازو بچکد

اگر دل من سرگشته راه بیفشاری

سیاه گردد روز جهانیان چون شب

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

زهی نگاه تو سرگرم مردم‌آزاری

منم ز چشم تو در عین گرم بازاری

اگر درست بود این که مردمان گویند

به خواب فتنه نکوتر بود ز بیداری

چرا چو چشم سیاه تو مست خواب بود

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵

 

من آن چه می کشم از جور چرخ مینایی

گمان مبر که بود چرخ را توانایی

به صنف صنف خلایق معاشرت کردم

چه روستایی و چه شهری و چه صحرایی

دو یار یک دل اگر در زمانه می بینم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ز گریه منع مکن دیده پر آب مرا

که برطرف کنی از کشتن اضطراب مرا

مرا بسوز پس از کشتنم که سیمابم

مگر به آب دهد کلبه خراب مرا

شکفته دیدم گل های داغ و دانستم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

مرا کناره ی جویی و یک سبوی شراب

هزار بار زجنت به است و بوی شراب

کنون که در دم نزعم پیاله ده که به گور

کسی شراب برد به که آرزوی شراب

عجب که روزه ما را خدا قبول کند

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ز یار شکوه عاشق به کفر نزدیک است

بدی که صاحب روی نکو کند نیک است

دلم در آن خم زلفست گرچه خود دورم

چه غم ز دوری راهست دل چو نزدیک است

همای روح سعادت به دام ما افتد

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

ز ضعف تن مژه‌ام را به هم رسیدن نیست

نبستن مژه از مرده بهر دیدن نیست

خوشم به سنگدلی‌های او که درد مرا

دل ار نه سنگ بود، طاقت شنیدن نیست

مرا جفای تو پابسته‌تر کند، آری

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

چو از کنار من آن غمگسار برخیزد

غمی به قصد من از هر کنار برخیزد

هجوم رشک مرا بین که بر گذرگاهش

ز دیده آب زنم تا غبار برخیزد

ز رفتن تو به یاد آورم چو طوفانم

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

به پیش آتش آهم زبانهٔ آتش

چنان بود که ز آتش زبانهٔ آتش

ز دوریت چو کشم آه بیشتر سوزم

بلی نسیم بود تازیانهٔ آتش

درون تربت من چیست غیر خاکستر

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

خوشم که با لب او آشنا نشد سخنی

کیم که رنجه کند لب به حرف همچو منی

فغان که اشکم خون در تن آنقدر نگذاشت

که چون کشندم رنگین کنم به خون کفنی

مرنج اگر گله کردم دلم زبس تنگی

[...]

ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode