گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۲

 

چنین که سوز فراقم ز سینه دود برآورد

عجب مدار گرم ابر دیده سیل ببارد

سیاه پوش از آن گشته است مردم چشمم

که هر درنگ جگر گوشه به خاک سپارد

وجود خاکی ما را بسوخت آتش هجران

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

چه کم شود ز تو ای مه که برمنت گذر افتد

که با بروزنم از رویت آفتاب در افتد

شبی که بر سر کویت کنیم اشک فشانی

نظاره کن که ثریا به منزل قمر افتد

دلم حدیث میانت بی شنید و هنوزش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

قلم صحیفة شوق ار هزار باره نویسد

هزار عذر ز تقصیر بر کناره نویسد

فتند ز رقت کاغذ به گریه خامه کاتب

به نامه درد نهانم گر آشکار نویسد

علاج دل طلبیدم نمود رخ که خط بین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

مریض عشق بتان را بر طبیب نباشد

باتفاق طبیبی به از حبیب نباشد

امید هست که بار از درم چو بخت در آبد

اگر چنانچه بد آموزی رقیب نباشد

ز ناله های حزیثم مترس و روی مپوشان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

هزار سرو که در حد اعتدال برآید

به قامتت نرسد گر هزار سال برآید

شی میان گلستان ز چهره پرده برافکن

که به فرو روده و گل به انفعال برآید

از سر حسن نو الآ به نقطه نبرد پی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۲

 

طبیب عشق به خون گو بساز شربت عاشق

که نیست در خور بیمار جز غذای موافق

از آن متاع که عاشق بیار خویش فرستد

مراست جانی و آن نیز نیست تحفه لایق

رقیب سعی نماید چو غمزه نو بخونم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۷

 

بکش به ناز مرا ای به غمزه آفت مردم

که من به ناز نو خو کرده ام نه ناز و تنعم

چو از دردت به در کعبه رفتم و بنشستم

کبوتری ز حرم بانگ برکشید که قم قم

مرا که می رسد از غیب صد لطیفه شیرین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

چه خسته میکنی ای جان به غمزه خاطر مردم

یکی نگر سوی غمدیدگان به چشم ترم

شنیده ام که تو گفتی بد است حال فلامی

را که گفت که بگشا دهن به غیبت مردم

شبی که با تو نشیئم کدام بخت و سعادت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۳

 

نمی دهد دهنت کام ما از آن لب شیرین

را به تنگ دلان می کنند مصابقه چندین

چو بوسه زنو خواهم سوی رقیب گزی لب

زهی تعلل رنگین زمی بهانه شیرین

همیشه من ز خدا دولت وصال تو خواهم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۳

 

بناز کشتن او بازم آرزوست چه چاره

برون شدند ز هر گوشه مردمان بنظاره

چو طفل دیده رسن باز شد به حلقه زلفش

ستاره سوخته ام زآن بمن نساخت ستاره

ساخت با من بیطالع آن ستاره دولت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

 

بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی

ز عشق آب حیاتی ز عقل ملح اجاجی

درین مرقع اگر چون کلاه صاحب ترکی

ز قالب ارچه شوی دور بر سر همه تاجی

اگر به شیوه منصور دم زنی ز اناالحق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۱

 

ز من که مهر تو دارم به سینه روی چه تابی

الا تعرض عینی و انت تعلم مآبی

بیا معاینه بنگر که چونم از غم عشقت

ذات بک جسمی بشیب یوم شیابی

تن ضعیف نزارم اگر چنان که ببینی

[...]

کمال خجندی
 
 
sunny dark_mode