گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

باز آن بلای عاشقان اینک به صحرا می رود

دیوانه باز آید همی آنکو تماشا می رود

کشته کسان را سو به سو، خصمان خود در جستجو

من در نهان لرزان ازو، او آشکارا می رود

او در ره و بر من ستم، کای من هلاک آن قدم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

می خواهد آن سرو روان کامروز در صحرا شود

تا چند پیراهن چو گل هر جانبی یکتا شود

صد چشم پاکان در رهش وین دیده آلود هم

آن بخت کو کان شوخ را این دیده زیر پا شود

گفتم، فلان دیوانه شد، گفتا، چه غم دارد مرا؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

جانم فدای قامتی کافاق را حیران کند

از ناز چون گردد روان، رو در میان جان کند

گر جور و گر رحمت کند من راضیم از جان و دل

بگذار خود کام مرا تا هر چه خواهد آن کند

جانا، بر آب چشم من خنده به رعنای مزن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

شب کان مه من بر دلم از غصه پیکان بشکند

از چشم طوفان بار من، از گریه طوفان بشکند

هر لحظه زد غم حاصلم در خاک و در خون منزلم

آن روزنی کاندر دلم از غمزه پیکان بشکند

گر عاشقان را از ستم بشکست، او را عیب نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

خاطر به سوی دلبری هر لحظه ما را می‌کشد

آنجا که ما را می‌کشد، این دل هم آنجا می‌کشد

یاری که از خاطر مرا هرگز دمی غایب نشد

خط فراموشی چرا در دفتر ما می‌کشد؟

جانا، دگر در کوی خود باد صبا را ره مده

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

شمشیر کین باز آن صنم بر قصد دل‌ها می‌کشد

جان هم کشد بار غمش، دل خود نه تنها می‌کشد

خطی که از دود دلم بر گرد آن لب سبزه شد

ما را از آن سبزی همه خاطر به صحرا می‌کشد

مایل به سرو قد او باشد دل خسته مرا

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۷

 

نازک رخ جانان من بوی گل خندان دهد

خوش وقت باد صبحدم کو بوی آن بستان دهد

دی بنده زان سرو روان چون عشوه بستد داد جان

ناچار پیش نیکوان هر کاین ستاند، آن دهد

دردی که از جانان بود، راحت فزای جان بود

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۸

 

گر گشت آن سرو روان روزی سوی گلشن فتد

هم گل به غنچه در خزد، هم سرو در سوسن فتد

خاک رهش بر سر کنم، مقصودم آن کان خاک اگر

افتد ز سر باری همه در دیده روشن فتد

منت پذیرم، گر زند تیغ رقیبت گردنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

شبهای عاشق را گهی صبح طرب کمتر دمد

کز ناوک غمزه زنان پیکانش در بستر دمد

شیرین نباتی خاسته گرد لب شکر فشانش

شیرین چرا نبود، بگو، آن سبزه کز شکر دمد

هر شب که آید بر دلم آن غمزه خونریز او

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

در گریه خون عاشقی کو خان و مان راتر نهد

عاشق نخوانندش، مگر آنگه که جان راتر نهد

عشقی کز آب و گل بود، مژگان به حیله تر کند

سیلی که از بامی رسد، جز ناودان راتر نهد

مژگان و ابرو را نشاند از مستی اندر خون من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۸

 

در سینه دارم کوه غم، داند اگر یار این قدر

شاید که نپسندد دلش بر جان من بار این قدر

بیچاره ای از دست شد، آخر چه کم گردد ز تو؟

گر بازگویی، ای باد صبا، در حضرت یار این قدر

گر بهر چون تو کعبه ای، عمری به دیده ره روم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۹

 

جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر

کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر

دل می برد رفتار تو، خون می کند گفتار تو

حیرانم اندر کار تو بر چه سانی، ای پسر

زرین کمر بالای سر جعدی فروتر از کمر

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۰

 

صبح است و دهر از خرمی چون روضه رضوان نگر

جنبیدن باد صبا جلوه گر بستان نگر

خندید خورشید فلک چون سرخ گل در بوستان

از خنده آن سرخ گل آفاق را خندان نگر

در چشمه خورشید اگر آبی ندیده ستی گهی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۱

 

ای از تو خوبان خوردن خون تو از همه خونخواره تر

عیاره ای کافر دلی چشمت ز تو عیاره تر

من عاشقم بر روی تو، نادان چه سازی خویش را؟

دانی که نبود بی سبب چشم کسی همواره تر

چندی ز جور خود مرا رخساره تر دیدی به خون

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳۷

 

کار دلم از دست شد، ای دلربا، فریادرس

تنها فراقم می کشد، آخر بیا، فریادرس

تا چند بر من دمبدم از هجر عاشق کش ستم

بهر منت گر نیست غم، بهر خدا فریادرس

ظلمی است شب تا صبحگه بر ما که نتوان گفت، وه

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۹

 

زلفت که باد از هر طرف گه گه پریشان داردش

هر مو که برباید ازو زنجیر صد جان داردش

جوری که هر دم می کند، گر مردمی باشد درو

آخر ز چندان کرده ها وقتی پشیمان داردش

خاکی که از کویت برم، در دیده پنهانش کنم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۲

 

دی می گذشت و سوی او دلها روان از هر طرف

صد عاشق گم کرده دل سویش روان از هر طرف

گلگون نازش زیر زین، غمزه بلایی در کمین

می مرد ازان پیکان کین، پیر و جوان از هر طرف

ژولیده زلف فتنه خو، مخمور چشم کینه جو

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۳

 

دی مست می رفتی، بتا، رو کرده از ما یک طرف

شبدیز را مطلق عنان پیچیده عمدا یک طرف

تا بر رخ زیبای تو افتاده زاهد را نظر

تسبیح زهدش یک طرف، مانده مصلا یک طرف

تیری که دی زد بر دلم، پیداست تا غایت به من

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱۷

 

ای باد، لطفی کن برو در کوی جانان ساکنک

احوال من در گوش او یک لحظه بر خوان ساکنک

گر خسته ای آمد به جان، گر زنده می خواهی دلی

از لعل شکر بار خود بفرست درمان ساکنک

رفتم ز جان برخاستم در خواب بود آن نازنین

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰۷

 

زان غمزه خونخوار جان افگار خوش می آیدم

ناخوش بود زخم نهان، زان یار خوش می آیدم

ای آنکه بر درد دلم تدبیر درمان می کنی

بگذار کاین دل همچنین افگار خوش می آیدم

شاهدپرستم خوانده ای، ای زاهد و منکر نیم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode