گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - صیقل‌ عشق

 

گلعذاران جهان بسیارند

لیک پیش گل رویت خارند

دل نگهدار که خوبان دل را

چون گرفتند نگه می‌دارند

مده آزار دل من که بتان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۳ - بوسه

 

تو هم امروز بده بوسه به من

کار امروز به فردا مفکن

بیش از این از بر من تند مرو

بیش ازین بر دل من نیش مزن

عهد بستی که دل من شکنی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۰۵ - تغزل درمنقبت ولی عصر حجة بن الحسن (ع)

 

خیز وطعنه برمه و پروین زن

در دل من آذر بر زین زن

بند طره بر من بیدل نه

تیر غمزه برمن غمگین زن

یک گره به طرهٔ مشکین بند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۰ - شوری‌

 

هرکه او نغمهٔ شوری بنواخت

ضرر و زحمت «‌شوری‌» نشناخت

کار اسلام خراب آن کس کرد

که پس‌ازمرگ ‌نبی شوری ساخت

قتل عثمان شد از آن روز درست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۲۵ - به یکی از مدیران جراید

 

ای مدیری که ز نوک قلمت

تیر در دیدهٔ اهل نظرست

هیکل نحس تو و اخلاقت

هر یکی از دگری زشت‌ترست

تویی آن حلقهٔ مفقوده که او

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۵۹ - در تهدید و تقاضا

 

ای فلک‌رتبه شریف‌السلطان

که نظیرت به جهان پیدا نه

شمس و این نور و تجلی باشد

شمع ایوان تو را پروانه

چرخ با این همه رفعت گردد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۲ - صخر شرید

 

سخن صخر شرید است مثل

از پس واقعهٔ ذات اثل

بود از ابطال عرب‌، صخر شرید

پیش از اسلام به‌عهدی‌، نه بعید

بود این صخر از ابناء سلیم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۳ - زن قاضی ری

 

با پسرگفت زن قاضی ری

کای پسر، این‌همه غفلت تا کی

گفتمت رنج بری گنج بری

نیم اگر سعی کنی پنج بری

گر به نفع دگران کار کنی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۴ - بی خبری‌!

 

گر بدانم که جهان دگری است

وز پس مرگ همانا خبری است

ننهم دل به هوا و هوسی

وندر این نشئه نمانم نفسی

ای دریغا که بشر کور و کرست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۵ - در رثاء ایرج

 

ایرجا رفتی و اشعار تو ماند

کوچ کردی تو و آثار تو ماند

چون کند قافله کوچ از صحرا

می‌نهد آتشی از خویش به جا

بار بستی تو ز سرمنزل من

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۳۶ - تنبلی عاقبتش حمالی است

 

دو نفر بچهٔ مقبول قشنگ

نام این سنجر و آن یک هوشنگ

هر دو هم‌بازی و هم‌قد بودند

راه یک مدرسه می‌پیمودند

بود سنجر ننر و دردانه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » افکار پریشان

 

از بر این کرهٔ پست حقیر

زیر این قبهٔ مینای بلند

نیست خرسند کس از خرد و کبیر

من چرا بیهده باشم خرسند

شده‌ام در همه اشیا باریک

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » چهارپاره‌ها » مرغ شباهنگ

 

برشو ای رایت روز از در شرق

بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه

دهر را تاج زر آویز به فرق

کامدم زین شب مظلم به‌ستوه

*

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » دل مادر

 

بود در بصره جوانی ز اعراب

شده از عشق بتی مست و خراب

دختری آفت دل‌، غارت دین

غمزه‌اش در ره جان‌ها به کمین

چشم جادوش به کفر آغشته

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » عروسی

 

خواستگار آمد و با رنج دراز

خوانده‌ شد خطبه ‌و شد عقد فراز

خیمه کشت ازگل روبش گلشن

ناقه کشتند و شد آتش روشن

زان عروسی و از آن دامادی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » شکوهٔ عروس از مادر شوهر!

 

پیرزن صبر نمودی به جفاش

باکس آن راز نمی کردی فاش

لیک آن دختر غدار پلید

کرد با شوی شبی رازپدید

گفت مام تو مرا کشت ز غم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » وادی‌ السباع

 

بیشه‌ای بود در آن نزدیکی

شهره در موحشی و تاریکی

بود معروف به وادیّ سباع

واندر آن از دد و از دام انواع

وادیئی‌ هول و خطرناک و مخوف

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » افکندن مادر به وادی‌السباع

 

شد سوار شتر آن کهنه حریف

مادر خویش گرفته به ردیف

راند جمازه و آن مام نژند

اندر آن وادی تاریک فکند

نان و آبی بنهادش به کنار

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » دیدار سواری ز پیر زال در بیشه

 

شیرمردی ز سواران دلیر

که ‌بدی پیشهٔ او کشتن شیر

پدر اندر پدرش گُرد و سوار

همه دهقان‌منش وشیر شکار

جعبه پر تیر و بزه کرده کمان

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » دل مادر » بانگ هاتف

 

هاتفی گفت که ابرام بنه

مادر است این‌، دلش آزار مده

این چنین دل نبود با همه کس

کاین دل مادر کان باشد و بس

گر بود هیچ دلی عرش خدا

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
sunny dark_mode