گنجور

کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۵۵

 

نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف

راست گویی که مگر سُخره و شاکار کنی

کسایی
 

عنصری » قطعات و ابیات پراکندهٔ قصاید » شمارهٔ ۲

 

من ز تیم تو بتیمار گرفتار شدم

تو بتیمار مهل ، باز به تیم آر مرا

عنصری
 

عنصری » اشعار منسوب » شمارهٔ ۳

 

که تنگ و آذرم دارد و مرد بدسلب است

پسرش باز فضولست و مرد وسواسا

عنصری
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۲

 

مرد باید که جگر سوخته چندان بودا

نه همانا که چنین مرد فراوان بودا

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۸

 

گر من این دوستی تو ببرم تا لب گور

بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۴۹

 

مدتی هست که ما از خم وحدت مستیم

شیشهٔ کثرت این طایفه را بشکستیم

اینکه گویند فنا هست غلط میگویند

تا خدا هست درین معرکه ما هم هستیم

ابوسعید ابوالخیر
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۵۲

 

تو چنانی که ترا بخت چنانست و چنان

من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین

ابوسعید ابوالخیر
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۱ - فقر شاعر

 

دوستانم همه ماننده وسنی شده اند

همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۴۴ - وله

 

به یکی تیر همی فاش کند راز حصار

ور بر او کرده همی قیر بود رازیجر

بیکی تیر همی فاش کند راز حصار

ور بروه کرده بود قیر به جای گل راز

عسجدی
 

عسجدی » اشعار باقیمانده » شمارهٔ ۷۰ - در اوصاف زشت

 

ژاژ داری تو و هستند بسی ژاژ خوران

وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران

عسجدی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح عضد الدوله امیر یوسف برادر سلطان محمود

 

روزه از خیمه ما دوش همی شد بشتاب

عید فرخنده فراز آمد با جام شراب

قوم را گفتم چونید شمایان به نبید

همه گفتند صوابست صوابست صواب

چه توان کرد اگر روزه زما روی بتافت

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح ابوالحسن علی بن الفضل بن احمد معروف به حجاج

 

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری گوید

 

دل آن ترک نه اندر خور سیمین بر اوست

سخن او نه ز جنس لب چون شکر اوست

با لب شیرین با من سخنان گوید تلخ

سخن تلخ نداند که نه اندر خور اوست

نه باندازه کند کار و نگویم که مکن

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در تقاضا و مدح محمدبن محمودبن ناصر الدین گوید

 

ای همه ساله زخوی تو دل سلطان شاد

دل سلطان همه سال از خوی تو شادان باد

با علی خیزد هر کز تو بیاموزد علم

با عمر خیزد هر کز تو بیاموزد داد

زانکه استاد تو اندر همه کاری پدرست

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح خواجه ابوبکر حصیری

 

ای پسر گر دل من کرد همی خواهی شاد

از پس باده مرا بوسه همی باید داد

نقل با باده بود باده دهی نقل بده

دیر گاهیست که این رسم نهاد آنکه نهاد

چند گاهیست که از باده و از بوسه مرا

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در ذکر شکار جرگه سلطان محمود پس از بازگشت از جنگ

 

ای ز کار آمده و روی نهاده به شکار

تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار

گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد

گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار

هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در ذکر وفات سلطان محمود و رثاء آن پادشاه گوید

 

شهر غزنی نه همانست که من دیدم پار

چه فتاده ست که امسال دگرگون شده کار

خانه‌ها بینم پر نوحه و پر بانگ و خروش

نوحه و بانگ و خروشی که کند روح فکار

کوی‌ها بینم پر شورش و سرتاسرِ کوی

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در عذر لاغری معشوق و توصیف لاغری و مدح امیر محمد بن محمود گوید

 

دل من لاغر کی دارد شاهد کردار

لاغرم من چکنم گر نبود فربه یار

لاغران جمله ظریفند و ظریفست کسی

کو چومن دایم با لاغرکان دارد کار

دوست از لاغری خویش، خجل گشت زمن

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در تهنیت عید فطر و مدح امیر محمد بن محمود گوید

 

رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر

خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر

بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم

رفتنی رفته به و روی نهاده بسفر

سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت

[...]

فرخی سیستانی
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - تجدید مطلع

 

ای دریغا دل من کان صنم سیمین بر

دل من برد و مرا از دل او نیست خبر

او دلی داشت گرامی و دلی دیگر یافت

کاشکی من دلکی یافتمی نیز دگر

دلفروشان خراسان را بازار کجاست

[...]

فرخی سیستانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵۰۲
sunny dark_mode