گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

طاقت بار ملامت نبود گردون را

وین شرف شیفتگان راست نه هر مادون را

من دل سوخته با این همه خامان چه کنم

نافه را بوی بود نی جگر پر خون را

ماه تا روی مبارک به کسی بنماید

[...]

حکیم نزاری
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

مالک المک شوم چون ز جنون هامون را

در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را

گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد

آه من تیره کند آینهٔ گردون را

گر تصرف نکند عشوهٔ خوبان در دل

[...]

محتشم کاشانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴۵

 

شد ز زنجیر فزون شور جنون مجنون را

موج بال و پر رفتار شود جیحون را

گل ابری چه قدر آب ز دریا گیرد؟

نکند دیده سبکبار دل پر خون را

گوشه عافیتی صافدلان را کافی است

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گر کشم بر رخ دریا مژة پرخون را

غوطه‌ها در عرق شرم دهم جیحون را

عجب از جاذبة عشق که از یکرنگی

طوق لیلی نکند سلسلة مجنون را

رتبة کوهکن این بس که کشیدست بدوش

[...]

فیاض لاهیجی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

خبر از حی مگر آورده کسی مجنون را

که گشوده بره قافله جوی خون را

از پی پرسش دل سلسله موئی آمد

تا که زنجیر فرستاد دگر مجنون را

گریه از کشته شدن نیست از آن میگریم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
sunny dark_mode