گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

هر شب افروخته از آتش دل مشعله‌ها

رود از کوی غمت سوی عدم قافله‌ها

دلم از پرتو خورشید رُخَت قندیلی‌ست

کز سر زلف تو آویخته با سلسله‌ها

شرح اسرار خرابات نداند همه کس

[...]

جامی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای به درگاه تو از قدس روان قافله‌ها

پیش طوف سر کوی تو خجل نافله‌ها

هرکجا شاکله فضل تو در ذکر آمد

غیر تشویر نشد شاکله شاکله‌ها

مشکل آید همی اسناد تولد به تو زانک

[...]

میرداماد
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳

 

دل نگردید شب وصل تهی از گله‌ها

طی شد این وادی و هموار نشد آبله‌ها

اثر از گرمروان نیست، همانا گردید

در دل سنگ نهان آتش این قافله‌ها

شور من بیش شد از چوب گل و سایه بید

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode