گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳

 

دوش بی روی تو آتش به سرم بر می‌شد

و آبی از دیده می‌آمد که زمین تر می‌شد

تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز

همه شب ذکر تو می‌رفت و مکرر می‌شد

چون شب آمد همه را دیده بیارامد و من

[...]

سعدی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴۳

 

بر من، ار دولت وصل تو مقرر می‌شد

کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد

دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو مرا خواب مقرر می‌شد

شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

به من از دولت وصل تو مقرر می‌شد

کارم از لعل گهربار تو چون زر می‌شد

دوش گفتم: بتوان دید به خوابت، لیکن

با فراق تو کرا خواب میسر می‌شد؟

بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک

[...]

اوحدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳

 

ز صبا سنبل او دوش به هم بر می‌شد

وز نسیمش همه آفاق معطر می‌شد

ز سواد شکن زلف به هم بر شده‌اش

دیدم احوال جهانی که به هم بر می‌شد

ز دل و دیده نمی‌رفت خیالت که مرا

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

 

دوش چشمم ز فراق تو به خون تر می‌شد

آه من بی مه رویت به فلک بر می‌شد

اشک می‌آمد و می‌شست ز پیش نظرم

هرچه جز نقش تو در دیده مصور می‌شد

مه به کوی تو شب چارده خود بینه می‌گشت

[...]

کمال خجندی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۶۳ - شیخ سعدی فرماید

 

دوش بی روی تو آتش بسرم بر میشد

آبم از دیده همیرفت و زمین ترمیشد

جیب اطلس چو پر از کشمه عنبر میشد

جامها جمله ازان نفحه معطر میشد

سحر آشفته چو برخاستم از جامه خواب

[...]

نظام قاری
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴

 

گل اگر با لب لعل تو برابر می‌شد

شبنم از نسبت دندان تو گوهر می‌شد

آب فولاد به خونابه بدل می‌گردید

گر غم عشق در آیینه مصور می‌شد

دیده‌ام خشک‌تر از ساغر مخمورانست

[...]

کلیم
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۳۰

 

اگر آن غمزه خونریز مصور می‌شد

آب آیینه چو شمشیر به جوهر می‌شد

بود شیرازه‌اش اندیشه آن موی‌میان

پاره‌های دلم آن روز که دفتر می‌شد

جگر سوخته فاختگان آبکش است

[...]

صائب تبریزی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

هر نفس مجلس ما دوش معطر می‌شد

تا کجا ذکری از آن زلف معنبر می‌شد

پرتو ماه ز روی تو حکایت می‌کرد

ظلمت شب به سر زلف تو رهبر می‌شد

شرح الطاف تو آرایش مجلس می‌داد

[...]

نشاط اصفهانی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

چه شدی کار من دلشده یکسر می‌شد

یا تو سوی من و یا جان سوی تو بر می‌شد

یا ترا خون جفا با دل من برمی‌گشت

یا دل غمزده بر خوی تو خوگر می‌شد

یا صبا خرمن موی تو به غارت می‌داد

[...]

نیر تبریزی
 

محیط قمی » هفت شهر عشق » شمارهٔ ۴۷ - مختوم به مدح شاه ولایت علی بن ابیطالب علیه السلام

 

گر به شمشیر توام قتل میسّر می‌شد

عمرم از زندگی خضر فزون‌تر می‌شد

کاش آن روز که دورم ز تو می‌کرد فلک

روز محشر شده دور فلکی سر می‌شد

آستین گر نشدی سدّ ره سیل سرشک

[...]

محیط قمی
 
 
sunny dark_mode