گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۰۶

 

غوطه در بحر گهر ز آبله پا زده‌ام

در دل خاک قدم بر سر دریا زده‌ام

سود من از سفر خاک، که چشمش مرساد

مشت خاکی است که در دیده دنیا زده‌ام

تا در فیض گشوده است به رویم توفیق

[...]

صائب تبریزی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

تا ز مینای غم عشق تو صهبا زده‌ام

عقل را شیشه ناموس به خارا زده‌ام

از پی میمنت عیش مرا تیغ شراب

تا به دست آمده بر گردن تقوا زده‌ام

می مسیحا و من غم‌زده رنجور مکن

[...]

یغمای جندقی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۴

 

دست در حلقهٔ آن جعد چلیپا زده‌ام

دل سودازده را سلسله در پا زده‌ام

عشقم آتش زد و آب مژه از سر بگذشت

پی آن گوهر یک دانه به دریا زده‌ام

در بر غمزهٔ طفلی سپر انداخته‌ام

[...]

فروغی بسطامی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

تا به دامان تو من دست تولا زده‌ام

پای بر اطلس و نه جامه خضرا زده‌ام

تا دلم مطلع خورشید گریبان تو شد

خنده بر روشنی صبح مصفّا زده‌ام

در تو گر من نظری بنگرم از چشم هوس

[...]

افسر کرمانی
 
 
sunny dark_mode