گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در مدح امیر عزالدین

 

ترکم امروز مگر رای تماشا دارد

که برون آمده آهنگ بصحرا دارد

طره چون غالیه گرد سمنش حلقه زده

خه بنام ایزد یارب که چه سودا دارد

لعل شکر شکنش پرده مرجان سازد

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

گل ز خرگاه چمن روی به صحرا دارد

سر می خوردن آن خرگه مینا دارد

سبزه چون تازگی افزود به سر سبزی سال

گلبن فتح مَلک سرّ ثریا دارد

تاج بخش ملکان شاه جوانبخت جوان

[...]

ظهیر فاریابی
 

عبید زاکانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه رکن‌الدین عمیدالملک

 

باز گل جلوه‌کنان روی به صحرا دارد

نوجوان است سر عیش و تماشا دارد

خار در پهلو و پا در گل و خوش میخندد

لطف بین کین گل نورستهٔ رعنا دارد

آب هر لحظه چو داود زره میسازد

[...]

عبید زاکانی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۲

 

هر که دل در هوس آن بت رعنا دارد

گو درآ زود که بر دیده من جا دارد

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۲

 

هر که با جوش بره قلیه تمنا دارد

واقف سر نهان نیست که سودا دارد

می برد دل ز همه گرسنگان در شب و روز

نخود آن حسن که در صحنک بغرا دارد

تلخیی هر که نبیند به دم رفتن دوج

[...]

صوفی محمد هروی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۹

 

عالم از سیل فنا گرچه خطرها دارد

هرکه در عالم مستی است چه پروا دارد

غم عالم بهل ایخواجه غم خویش بخور

ز آنکه عالم چه غم از ننک و بد ما دارد

ساقی مهوش و یک شیشه می و گوشه امن

[...]

اهلی شیرازی
 

میلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح بهروز محمّد

 

نو بهار است و جهان حلّهٔ خضرا دارد

باد خاصیّت انفاس مسیحا دارد

می‌دهد یاد ز محشر، که مسیحای هوا

باز اموات چمن را سر احیا دارد

خاک از خلق جهان هرچه نهان در دل داشت

[...]

میلی
 

میلی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۳

 

بی‌قرار است دل اندر بدن کشته عشق

دیگر از یار ندانم چه تمنا دارد

امتحان نام نهد دل، ستمی کز تو کشد

خویش را چند به این حیله شکیبا دارد؟

میلی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹۱

 

تیغ سیراب تو فیض دم عیسی دارد

خون اگر بر سر این آب شود جا دارد

می زداید نفس صدق ز دلها زنگار

صبح در چهره گشایی ید بیضا دارد

جان روشن ز دم تیغ نمی اندیشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹۲

 

چهره ات رنگ ز گلدسته مینا دارد

غنچه ات درس تبسم ز مسیحا دارد

عرصه خانه خشت و گل خم دلگیرست

دختر رز هوس چادر مینا دارد

دلم از گریه مستانه مدد می طلبد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۹۳

 

دل آسوده طمع هر که ز دنیا دارد

زیر بال و پر خود بیضه عنقا دارد

غافل از حق نشود روح به ویرانه جسم

سیل هر جا که بود روی به دریا دارد

خویش را تا نگذارد ننشیند از پا

[...]

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

به تماشای گل و لاله که پروا دارد؟

با خیال تو چه گنجایش این‌ها دارد

با خرام تو چه سنجند خرامیدن آب

آب گویی که مگر سلسله در پا دارد

هر چه می‌آید از آن شست و کمان مغتنم است

[...]

فیاض لاهیجی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۴

 

حرصت آن نیست‌ که مرگش‌ ز هوس وادارد

درکفن نیز همان دامن دنیا دارد

زین چمن برگ گلی نیست نگرداند رنگ

باخبر باش که امروز تو فردا دارد

همه از جلوه به انداز تغافل زده‌ایم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۸

 

نوبهار است و جهان سیر چمنها دارد

وضع دیوانهٔ ما نیز تماشا دارد

دل اگر صاف شد از زخم زبان ایمن باش

دامن آینه از خار چه پروا دارد

اثر نالهٔ عشاق ز هر ساز مخواه

[...]

بیدل دهلوی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

گر نسوزد دل دلدار به من جا دارد

شمع از سوزش پروانه چه پروا دارد

درد و درمان چه بود از تو چه پروا دارد

دردمند تو به درمان مسیحا دارد (؟ )

هر چه گوید همه از عالم بالا گوید

[...]

رفیق اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۸

 

نفس باد بهاری دم عیسی دارد

گر شود خضر صفت زنده چمن جا دارد

جیب هر شاخ پر است از گل خورشید مثال

موسی طور گلستان ید بیضا دارد

مزن ای مانی ارژنگ دم از نقش و نگار

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

دل که با طره ی جانان سر سودا دارد

روزگارش که پریشان گذرد جا دارد

شمع را سوزش پروانه به جایی نرساند

یار در کشتنم از ناله چه پروا دارد!

دهن تنگ ترا خنده اگر معجزه نیست

[...]

وفایی مهابادی
 

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزل‌ها » شمارهٔ ۳۷ - پارتی زلف!

 

پارتی زلف تو از بس که ز دل‌ها دارد

روز و شب بی‌سببی عربده با ما دارد

کاش کابینه زلفت شود از شانه پریش

کو پریشانی ما جمله مهیا دارد

به که این درد توان گفت که والاحضرت

[...]

عارف قزوینی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

آن که از دوست بجز دوست تقاضا دارد

لاف عشق ار بزند دعوی بیجا دارد

نازم آن شوخ که از غمزه و طنازی و ناز

دلبری را همه اسباب مهیا دارد

در غم سلسلهٔ موی تو ای لیلی جان

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode