گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

کوی عشق است و همه دانه و دام است اینجا

جلوهٔ مردم آزاده حرام است اینجا

هرکه بگذشت در این کوی به بند افتاده‌ست

طائر بی قفس و دام کدام است اینجا

آن‌که هر گام بلغزید در این کوی برفت

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

تا به کی معبچه ی می نوش و بیارا ایمان را

تا به کی پیش بری لعمه ی شادروان را

این مزاری است که صد چون تو در و مدفون است

که تو امروز بر و طرح کنی ایوان را

جمله در کشتی نوح اند حریفان در خواب

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

گفت‌وگوی غم یعقوب بود پیشهٔ ما

بوی پیراهن یوسف دهد اندیشهٔ ما

اندر آن بیشه که با شیر دُمم آفت نیست

روبه از بی‌جگری رم کند از بیشهٔ ما

کوهکن صنعت ما داشت ولی فرق بسی است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

غزلی گفته‌ام آن باعث گفتار کجاست

نوگلی چیده‌ام آن گوشهٔ دستار کجاست

یک سبو می به در صومعه آرم که دگر

می‌فروشان بستانند که بازار کجاست

خرمن آن ده دنیا به جوی گو بفروش

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷

 

تاج زر گر بودش فتنه ی از بهر خود است

فتنه این است که در زیر کلاه نمد است

معنی تجربه بشناس و ره تجربه گیر

تا بدانی که تو را ظلم عدالت مدد است

در میانی خزف و گوهرم اندیشه به جاست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸

 

لب فروبستن ناصح گرهی بر باد است

صد ره این بست و گشادم بر یاد است

گل حسن تو بود در همه جا فصل بهار

بلبل باغ نوا از همه غم آزاد است

آدمی را ز همه چیز نفس منتخب است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰

 

ناله ام پرورش آموز نهال اثر است

ور به دارت بنمایم که سراپا ثمر است

ناله در سینه ی من، یک نفس آرامش نیست

در دل خویش اثر کرد، چه کامل اثر است

رهبر بادیه ی عشق، تو را در هر گام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳

 

بیدادگری روی تو اندازه ی راز است

این رشته به انگشت نپیچی که دراز است

عشق آفت سلطان بود، آرایش بنده

این مسأله در نسخه ی محمود و ایاز است

یا رب تو نگهدار دل خلوتیان را

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹

 

شب عشاق ز روز دگران در پیش است

مرگ این طایفه، بسیار، ز جان در پیش است

من همان روز که جولان تو دیدم گفتم

که فراموشی ام ز دست و عنان در پیش است

چه غم از پرده دری های نمیم است مرا

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳

 

آتشین لالهٔ دل صد ورق است

هر ورق مائدهٔ صد طبق است

عشق می‌گویم و می‌گریم زار

طفل نادانم و اول سبق است

حرف مقصود نمی‌ریزد از او

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱

 

پیر کعنان چمنی گوشه ی بیت الحزن است

هر کجا بوی گلی باد رساند چمن است

هر که از بندگی خویش مرا باز خرد

بنده ی اویم اگر زاهد و گر برهمن است

حد حسن تو به ادراک نشاید دانست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸

 

درد نایافت ز بی دردی اقبال من است

ور نه مقصود من افتاده به دنبال من است

با قضا سینه ی من صاف نگردد هرگز

شکوه ی من همه از جانب اهمال من است

هرگز از محنت ایام نبودم آزاد

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

وه که از دوختن، این چاک گریبان رفته است

این شکافی است که تا دامن ایمان رفته است

به حوالی تن از شرم نیاید فردا

جان آن کس که ز هجران تو آسان رفته است

لذتی یافته کام دلم از ناوک او

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

از تو کس زمزمه ی مهر و وفا نشنیده است

بلکه گوش تو همین زمزمه ها نشنیده است

باورم نیست که همسایه ی حسن است و هنوز

چستی و دل بردن آن غمزه حیا نشنیده است

جذبه ی شوق نسیم تو رساند به مشام

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

مست و بد خوبیم و هم‌صحبت جانانهٔ مست

فتنه‌انگیز بود آتش و هم‌خانهٔ مست

همه محتاج شرابیم ولی ساقی عدل

ندهد ساغر هشیار چو پیمانهٔ مست

قول ارباب خرد دست کش صد غرض است

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

مژدگانی که جنون را به سرم کاری هست

درد را با دل سودا زده ام کاری هست

قفل الماس بیارید که زخم دل ما

سر به سر گشته دهن، بر سر گفتاری هست

این قدر سنگدلی نیست گمانم بس که

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست

همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی

دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست

ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست

گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز

عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست

های هایی ز من بلبل عشرت بشنو

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

یک سخن نیست که خاموشی از آن بهتر نیست

نیست علمی که فراموشی از آن بهتر نیست

اینک اصحاب حرم ، جرعه زنی، نزع و صلاح

کو صلاحی که قدح نوشی از آن بهتر نیست

گرچه از هم نفسان جمله وفا می بینم

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

هیچ گه ناله ی من گوش زد آن مه نیست

وین کمندی است که از بام فلک کوته نیست

آن چنان مست جمال است که شب تا به سحر

می کشد جام و ز کیفیت می آگه نیست

بر حذر باش که در چه نفتد یوسف دل

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode