گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴ - گلستان

 

نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا

باغ رنگین شد از خیری و آذریونا

رده بستند به باغ اندرکل‌های جوان

جامه‌ها رنگین چون لشگر ناپلیونا

سرخ گل خنده زد و مرغ شباوبزگریست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - نمایندگی ترشیز

 

دل ز جا برد سحر مرغ سحرخیز مرا

مژده‌ای داد خوش‌آهنگ و دلاویز مرا

گفت کآزادی‌خواهان دیار کشمر

برگزیدند به تکریم و به تعزیز مرا

از همه ملک به مَنشان نگه افتاد ز مهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت مولای متقیان

 

دل من خواهی ای ترک و ندانی که خطاست

از چو من عاشق دلباخته جان باید خواست

دل من خواهی و پاداش مرا بوسه دهی

هرکه زینسان دل من خواهد بدهم که رواست

دل من عشق تو را خواست سپردمش به تو

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - منقبت سیدالشهداء (‌ع‌)

 

«‌دل آن ترک نه اندر خور سیمین‌بر اوست

سخن او نه ز جنس‌ لب چون‌ شکر اوست‌»

بینی آن‌ زلف که‌ سیسنبر و سوسن‌، بر اوست

دل من فتنه بر آن سوسن و سیسنبر اوست

چون فروپیچد و برتابد و بربندد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - عاقل

 

عاقل آن نیست که فضلی وکمالی دارد

عاقل واقعی آنست که مالی دارد

ای‌پسر فضل وادب این‌همه تحصیل‌مکن

فضل اندازه و تحصیل روالی دارد

اندربن دوره به‌مال است‌، جمال همه کس

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۴ - زن شعر خداست

 

خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد

خانم آنست که باب دل شوهر باشد

بهتر است از زن مه‌‌طلعت همسرآزار

زن زشتی که جگرگوشهٔ همسر باشد

زن ‌یکی بیش مبر زآنکه بود فتنه و شر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - یک صفحه از تاریخ

 

جرم خورشید چوازحوت به برج بره شد

مجلس چاردهم ملعبه و مسخره شد

آذر آبادان شد جایگه لشگر روس

دستهٔ پیشه‌وری صاحب فری فره شد

توده کارگران جنبش کردند به ری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۸ - یک شب شوم‌!

 

شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند

اختران میخ بر این برشده درگاه زدند

راهداران فلک بر گذر راهزنان

به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند

چرخ‌داران سپهر از مدد بارخدای

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۰ - نسب‌نامهٔ بهار

 

قطعه‌ای قلم پرتو بیضایی بود

پرتو معنی و لفظش ید بیضایی بود

حب و بغض از پدران ارث به فرزند رسد

مهر پرتو به من اجدادی و آبایی بود

همچنین بود ز میراث نیاکان بی‌شک

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۳ - روزه گشای

 

شاد شد دوش ز دیدار من آن ترک پسر

من ازبن شادکه او برده مه روزه به سر

من کمان کردم کز روزه تبه گردد و زار

آن رخ روشن وآن دولب چون لالهٔ تر

شکر یزدان را کان ماه نیازرده بسی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۵ - بوسهٔ عید

 

به هوس بردم سی روز مه روزه بسر

که ‌یکی بوسه زنم بر لب ‌آن‌ ترک‌ پسر

خواهم اول ز دو نوشین لب او بوسهٔ عید

زان سپس خواهم ازو بوسهٔ سی روزدگر

ور مراگوید یک بوسه فزون می‌ندهم

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۷ - در واقعهٔ بمباران آستانهٔ حضرت رضا (‌ع‌)

 

بوی خون ای باد ازطوس سوی یثرب بر

با نبی برگو از تربت خونین پسر

عرضه کن بر وی‌، کز حالت فرزند غریب

وان مصیبت‌ها، آیا بودت هیچ خبر؟

هیچ دانی که چه بودست غریبان را حال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۲ - هدیه باکو

 

روز آدینه ببستیم ز ری رخت سفر

بسپردیم ره دیلم و دریای خزر

بر بساطی بنشستیم سلیمان‌کردار

که صبا خادم او بود و شمالش چاکر

به یکی پرش از دشت رسیدیم به کوه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - مجلس چهاردهم

 

به بهارستان افتاد مرا دوش عبور

جنتی دیدم بی‌حور و سراپای قصور

حوریان کرده رخ از فترت ایام دژم

قصرها یافته از فرقت احباب فتور

سربسر یافته تبدیل به آیات عذاب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۶ - رزم‌نامه

 

می فروهل زکف‌ای ترک و به یک‌سو نه چنگ

جامهٔ جنگ فروپوش که شد نوبت جنگ

باده را روز بیفسرد بهل باده ز دست

چنگ را نوبت بگذشت بنه‌ چنگ ز چنگ

رخ برافروز و رخ خصم بیندای به قیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۱ - پیام به انگلستان

 

یک‌ره از ری سوی لندن گذر ای پیک شمال

بر ازین شهر بدان شهر یکی صورت حال

بحر اخضر چو فرو ربزد در تنگه مانش

تنگهٔ مانش چو پیوندد با بحر شمال

کشوری بینی پر مردمی و حشمت و فر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۷ - تغزل

 

جلوه‌گر شد شب دوشین چو مه عید صیام

کرد از ابرو پیوسته اشارت سوی جام

یعنی ای باده کشان باده حلال است حلال

یعنی ای دلشدگان روزه حرام است حرام

مه من نیز پی رؤیت فرخنده هلال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۸ - گو نکنم

 

دل من‌، شرح غم یار مکن گو نکنم

آتش عشق پدیدار مکن گو نکنم

بره انده و تیمار مرو، وین تن من

بستهٔ انده و تیمار مکن گو نکنم

گر مرا خسته وبیمار نخواهی کردن

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۰ - شب پائیز

 

روز بگذشت و شب تیره بگستردادیم

مسند از حجره به ایوان فکن ای نیک‌ندیم

بادهٔ روشن نیک است همه وقت و سماع

ویژه اکنون که شب تیره بگسترد ادیم

گل اگر چند نمانده است فزون‌، لیک هنوز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۷۱ - تغزل

 

زلفت از مشگ‌، خط آراید بر صفحهٔ سیم

تا بدان‌، چشم تو را فتنه نماید تعلیم

فتنه‌آموزی مگذار بر آن زلف سیاه

وآن خط مشگین مپسند برآن صفحهٔ سیم

روی تو ماهی سیم است بر او خط چه نهی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode