گنجور

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

چون نظر بر روی جانان اوفتاد

آتشی در خرمن جان اوفتاد

روی جان دیگر نبیند تا ابد

هر که او در بند جانان اوفتاد

ذره‌ای خورشید رویش شد پدید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

هرچه دارم در میان خواهم نهاد

بی خبر سر در جهان خواهم نهاد

آب حیوان چون به تاریکی در است

جام جم در جنب جان خواهم نهاد

زین همت در ره سودای عشق

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

چون شراب عشق در دل کار کرد

دل ز مستی بیخودی بسیار کرد

شورشی اندر نهاد دل فتاد

دل در آن شورش هوای یار کرد

جامهٔ دریوزه بر آتش نهاد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

دست با تو در کمر خواهیم کرد

قصد آن تنگ شکر خواهیم کرد

در سر زلف تو سر خواهیم باخت

کار با تو سر به سر خواهیم کرد

چون لب شیرین تو خواهیم دید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴

 

پشت بر روی جهان خواهیم کرد

قبله روی دلستان خواهیم کرد

سود ما سودایی عشقت بس است

گرچه دین و دل زیان خواهیم کرد

خاصه عشقش را که سلطان دل است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶

 

پیر ما وقت سحر بیدار شد

از در مسجد بر خمار شد

از میان حلقهٔ مردان دین

در میان حلقهٔ زنار شد

کوزهٔ دردی به یک دم درکشید

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷

 

قصهٔ عشق تو چون بسیار شد

قصه‌گویان را زبان از کار شد

قصهٔ هرکس چو نوعی نیز بود

ره فراوان گشت و دین بسیار شد

هر یکی چون مذهبی دیگر گرفت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱

 

برقع از خورشید رویش دور شد

ای عجب هر ذره‌ای صد حور شد

همچو خورشید از فروغ طلعتش

ذره ذره پای تا سر نور شد

جملهٔ روی زمین موسی گرفت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲

 

تا دل لایعقلم دیوانه شد

در جهان عشق تو افسانه شد

آشنایی یافت با سودای تو

وز همه کار جهان بیگانه شد

پیش شمع روی چون خورشید تو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸

 

هر زمان عشق تو در کارم کشد

وز در مسجد به خمارم کشد

چون مرا در بند بیند از خودی

در میان بند زنارم کشد

دردییی بر جان من ریزد ز درد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸

 

عاشقان از خویشتن بیگانه‌اند

وز شراب بیخودی دیوانه‌اند

شاه بازان مطار قدسیند

ایمن از تیمار دام و دانه‌اند

فارغند از خانقاه و صومعه

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۹

 

پیش رفتن را چو پیشان بسته‌اند

بازگشتن را چو پایان بسته‌اند

پس نه از پس راه داری نه ز پیش

کز دو سو ره بر تو حیران بسته‌اند

پس تو را حیران میان این دو راه

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۴

 

عقل در عشق تو سرگردان بماند

چشم جان در روی تو حیران بماند

ذره‌ای سرگشتگی عشق تو

روز و شب در چرخ سرگردان بماند

چون ندید اندر دو عالم محرمی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۵

 

هر زمانی زلف را بندی کند

با دل آشفته پیوندی کند

بس دل و جان را که زلف سرکشش

از سر مویی زبان‌بندی کند

لب گشایدتا ببینم وانگهی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷

 

هر که عزم عشق رویش می‌کند

عشق رویش همچو مویش می‌کند

هر که ندهد این جهان را سه طلاق

همچو دزد چار سویش می‌کند

او نیاید در طلب اما ز شوق

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹

 

زلف شبرنگش شبیخون می‌کند

وز سر هر موی صد خون می‌کند

نیست در کافرستان مویی روا

آنچه او زان موی شبگون می‌کند

زلف او کافتاده بینم بر زمین

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

دل ز جان برگیر تا راهت دهند

ملک دو عالم به یک آهت دهند

چون تو برگیری دل از جان مردوار

آنچه می‌جویی هم آنگاهت دهند

گر بسوزی تا سحر هر شب چو شمع

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹

 

هر که سرگردان این سودا بود

از دو عالم تا ابد یکتا بود

هر که نادیده در اینجا دم زند

چو حدیث مرد نابینا بود

کی تواند بود مرد راهبر

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳

 

آنچه نقد سینهٔ مردان بود

زآرزوی آن فلک گردان بود

گر از آن یک ذره گردد آشکار

هر دو عالم تا ابد پنهان بود

در گذر از کون تا تاب آوری

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۴

 

عشق را پیر و جوان یکسان بود

نزد او سود و زیان یکسان بود

هم ز یکرنگی جهان عشق را

نو بهار و مهرگان یکسان بود

زیر او بالا و بالا هست زیر

[...]

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۵۴
sunny dark_mode