گنجور

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

مست جام حسن یارم وز دو چشمش پرخمار

ساقیا این مست را پیمانه دردی بیار

گر کشد عشقت به پای دار، ای عاشق دمی

پای دار آنجا چو مردان کاین نماند پایدار

عارفی کو شد ز اسرار اناالحق باخبر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر

دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر

مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود

جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر

در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دلبری دارم بغایت شوخ چشم و فتنه گر

چون کنم؟ شوخ است و با او برنمی آیم دگر

چون دلم خون کرد دل دادم که لب بخشد مرا

لعل را از سنگ برکندم به صد خون جگر

چهره ای چون زر نمودم آمد آن بازی کنان

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷ - استقبال از حافظ

 

تکیه کن بر فضل حق، ای دل ز هجران غم مخور

وصل یار آید، شوی زان خرم، ای جان غم مخور

گرچه جانسوز است درد هجر جانان، غم مخور

کز وصال او، رسی روزی به درمان، غم مخور

بی گل خندان نماند دایم اطراف چمن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

زلف یارم را نه تنها دلبری کار است و بس

یا به هر مویی هزاران جان گرفتار است و بس

قند می ماند به شیرینی، دهان تنگ یار

تا نپنداری که یاقوت شکربار است و بس

گفتم از سودای زلفش برحذر باشم ولی

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش

دست ما و دامن دردی کشان جرعه نوش

ای مخالف چند باشی منکر عشاق مست

سر توحید از نی و چنگت نمی آید به گوش

ای که می گویی بپوش از روی خوبان دیده را

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

رشته پرتاب جان تا چند سوزانم چو شمع

ترسم از دل سر برآرد آتش جانم چو شمع

چند سوزم بی رخ یار ای صبا! تشریف ده

تا به بوی زلف جانان جان برافشانم چو شمع

گرم درگیر ای دل! امشب یکزمان با سوز عشق

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

می‌کشد دل یک طرف خط تو کاکل یک طرف

خال مشکین یک طرف زلف چو سنبل یک طرف

بر امید آن که باز آیی تو ای گل! در چمن

چشم بر ره مانده نرگس یک طرف گل یک طرف

هر سحرگه راست کی خسبند مرغان در چمن

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

این چه چشم است این چه ابرو این چه زلف است این چه خال؟

در مقام خویش هر یک دلبری صاحب کمال

عاشق بالای دلجوی تو شد سرو چمن

انبت الله ای نگار، این است حد اعتدال

واله و حیران شود صورتگر چینی اگر

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

در ضمیرم روز و شب نقش تو می‌بندد خیال

جز تو نقشی در خیالم صورتی باشد محال

هست با عشقت مرا پیوند جانی تا ابد

جاودان زان با توام هرجا که هستم در وصال

جان من با مهر رویت الفتی دارد چنان

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

ای ز رخسارت الی الرحمن ذوالعرش السبیل

ان حیا فی هواها کل من کان القتیل

آن که چون موسی نبرد از نار وجهت ره به حق

همچو فرعونش نماید در نظر خون آب نیل

طالب حق کی شدی واصل به ذات لم یزل

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

لوح محفوظ است رویش زلف و خال و خط کلام

با تو گفتم معنی علم لدنی والسلام

قبله جان روی او دان در دو عالم تا ابد

گر به رب کعبه ایمان داری و بیت الحرام

گرد رخسار و دو زلف عنبرین می کن طواف

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

صورت رحمان من آن روی نکو دانسته‌ام

چشمهٔ حیوان ز آب روی او دانسته‌ام

گرچه با من باد صبح آن بوی جان‌پرور نگفت

از کجا یا از که دارد من به بو دانسته‌ام

خاکروب کوی عشقم در حقیقت چون صبا

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

تا منور شد ز خورشید رخ او دیده‌ام

در همه اشیا ظهور صورت او دیده‌ام

از مذاق جان من بوی دم عیسی نرفت

تا چو موسی نطق آن شیرین‌دهان بشنیده‌ام

کافرم گر، دیده‌ام بی‌عشق او چندان که من

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

در خمارم ساقیا! جام جمی می‌بایدم

محرم همدم ندارم، همدمی می‌بایدم

دارم از زلف پریشانش حکایت‌ها بسی

خلوت بی‌مدعی با محرمی می‌بایدم

خشک شد لب ز آتش دل در جگر آبم نماند

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱ - ستایش فضل‌الله نعیمی

 

پیش روی فضل حق جان را یقین قربان کنم

سی و دو نور خدا را سر به سر اعیان کنم

هر که او خواهد که گردد واقف سر ازل

پیش ما آید که او را دم به دم آسان کنم

سر عهد لم یزل شد ظاهر از فضل اله

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

شد ملول از خرقه ازرق دل من، چون کنم؟

ساقیا جامی بده تا خرقه را گلگون کنم

کو لبالب ساغری بر یاد چشم مست دوست

تا خمار خودپرستی را ز سر بیرون کنم

ای صبا زنجیر جعد طره لیلی کجاست؟

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

علت غایی ز امر کن فکان ما بوده‌ایم

جمله اشیا را حقیقت، جسم و جان ما بوده‌ایم

نقطه اول که قوه خواند ابن‌مریمش

صوت و نطق و حرف و قوت همچنان ما بوده‌ایم

ذات بی‌چونی که هست از عالم ذات و صفات

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

ما مرید پیر دیر و ساکن میخانه‌ایم

همدم دُردی‌کشان و ساغر و پیمانه‌ایم

تا می صاف است و وصل یار و کنج میکده

بی‌نیاز از خانقاه و کعبه و بتخانه‌ایم

تا از روی شمع رخسار تجلی تاب دوست

[...]

نسیمی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

چشم ما بینا به حق شد، ما به حق بینا شدیم

صورت خود یافتیم آیینه اشیا شدیم

تا شدیم از نکته چون عیسی و موسی باخبر

نوح را کشتی و اهل شرک را دریا شدیم

چون کمال معرفت گشتیم از فضل اله

[...]

نسیمی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode