گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

گو ز من دل جمع دار آن کس که با من دشمن است

هر که خود را دوست می دارد به دشمن دشمن است

در حصار عافیت بی ذوق را آرام نیست

آن که ذوق فتنه یابد به آهن دشمن است

گوش معزول است در خلوتگه ارباب راز

[...]

عرفی
 

میرداماد » دیوان اشراق » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

بی غم عشق تو جان با هستی من دشمن است

هرکه با جان هم وثاقی کرد با تن دشمن است

ای که گفتی تیر باران است از او جوشن بپوش

دوست چون تیر افکندبر دوست جوشن دشمن است

بر جهانی می نیارستم گشودن چشم از آنک

[...]

میرداماد
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷

 

من سیه‌بختم نه تنها چرخ با من دشمن است

تا تو را دیدم مرا هر موی بر تن دشمن است

آخر از بدگویی دشمن مرا خون ریختی

خود غلط بود این که می‌گفتن دشمن است

رشک دارد دشمنم با دشمنان خود به کین

[...]

ابوالحسن فراهانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۵

 

با حجاب جسم خاکی جان روشن دشمن است

مغز چون گردید کامل پوست بر تن دشمن است

بر تو تلخ از تن پرستی شد ره باریک مرگ

رشته فربه به چشم تنگ سوزن دشمن است

ما درین ظلمت سرا از دل سیاهی مانده ایم

[...]

صائب تبریزی
 
 
sunny dark_mode