گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۲

 

یار ما را بیش از این با ما سر یاری نبود

در غم حال منش یک لحظه غمخواری نبود

زاری من از فلک بگذشت و در هجران او

وآن بت سنگین دلم رحمش بر آن زاری نبود

دل ببرد و جان شیرینم به دست غم سپرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود

آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود

کفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیک

صلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبود

در سبک روحی مثل بودند طاعت پیشه گان

[...]

عرفی
 
 
sunny dark_mode