گنجور

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

راضیم هر چه می داری به این خواری مرا

دیگران را گر چنین داری که می داری مرا

با جفایت هم خوشم ترک جفاکاری مکن

کز تو نبود بیش از این چشم وفاداری مرا

نیست با صیاد الفت بهر آب و دانه ام

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

یار اگر بیگانه از اغیار باشد خوشتر است

گل خوشست اما اگر بی خار باشد خوشتر است

من اگر باشم به بزم یار خوش باشد، ولی

غیر اگر بیرون ز بزم یار باشد خوشتر است

گرچه از لطف کم دلبر دل عاشق خوش است

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

برده دل از من پری‌رویی نمی‌گویم که کیست

آن پری‌رو کیست می‌گویی؟ نمی‌گویم که کیست

کیست می‌گویی پری یا آدمی یارت بگو

آدمی‌خویی پری‌رویی نمی‌گویم که کیست

گلشن کویی که می‌پرسی نمی‌گویم کجاست

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

فصل گل شد، سیر باغ و بوستانم آرزوست

سیر باغ و بوستان با دوستانم آرزوست

الفت پیر کهن بانو جوان خوش دولتی است

پیرم و این دولت از بخت جوانم آرزوست

تا کنم فارغ ز حرف این و آن شرب مدام

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

تا کی ای زیبا صنم تا چند ای حوری نژاد

من ز هجران تو غمگین غیر از وصل تو شاد

جر جفا با من زمانی، جز وفا با تو دمی

نه ترا آید به خاطر نه مرا آید به یاد

از وفا گر خواهیم یار از جفا گردانیم

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

زین پریشانان مکش دامن که حیران تواند

کاین پریشان خاطران، خاطر پریشان تواند

هر طرف شاهی و هر سو عالمی حیران تو

از نگاه فتنه جو وز چشم فتان تواند

همچو من در خاک و خون افتاده هر جانب بسی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

چند روزی از سر کویت سفر خواهیم کرد

چندی از کوی تو رفع دردسر خواهیم کرد

جای نان اندر بغل خواهیم لخت دل نهاد

جای آب اندر سبو خون جگر خواهیم کرد

هر کجا سنگی به دست افتد بدل خواهیم کوفت

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

عاشق یاری جفا بسیار می‌باید کشید

جور اغیار و جفای یار می‌باید کشید

تا میسر گرددت روزی مگر دیدار دوست

روزگاری حسرت دیدار می‌یابد کشید

زحمت اغیار می‌باید کشید از بهر یار

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

گر جهان از ماه تا ماهی از آن من شود

نیست چندانی که آن مه مهربان من شود

بی تو ای آرام جان تنها به کنج بی کسی

جز خیالت کیست تا آرام جان من شود

خانه ی دل را ز یاد غیر خالی کرده ام

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

شاه من با خیل خوبان چون ز راهی بگذرد

راست پنداری که شاهی با سپاهی بگذرد

چون ز پیشم بگذرد سوزد ز سر تا پا مرا

همچو آن برقی که از پیش گیاهی بگذرد

چون نباشد عمر من کوته که از هجران به من

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

گل به گلشن زان گل رخسار یادم می دهد

غنچه زان لبهای خوش گفتار یادم می دهد

پیش من تعریف سرو و گل به خوبی باغبان

چون کند زان سرو گلرخسار یادم می دهد

لطف یارم می کند آگاه از جور رقیب

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

آنکه ما را شیوهٔ تعلیم جز یاری نداد

شیوهٔ یاری ترا تعلیم، پنداری نداد

داد درس دلبری بی مهر استادت ولی

بی مروت هرگزت تعلیم دلداری نداد

آنکه دادت این همه خوبی چه بد دید از جفا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

قاتل من ترک قتل بی گناهی هم نکرد

ریخت خون بی گناهی را که آهی هم نکرد

نه همین داد کس آن بیداد گر سلطان نداد

گوش بر فریاد داد دادخواهی هم نکرد

خاک راه او شدم شاید که بر من بگذرد

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

دل به نازی برد از من باز طناز دگر

کز کفم جان می‌برد چون می‌کند ناز دگر

تا ببازد جان به نازت باز جانباز دگر

ای سراپا ناز، قربان سرت ناز دگر

شهر شیراز است و هر سو شوخ طناز دگر

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

دیدن قاصد خوش و خوشتر از آن پیغام یار

خاصه بعد از مدتی هجران و عمری انتظار

از جهان رسم سفر یارب برافتد چند ازو

این بود مهجور از یار، آن بود دور از دیار

سخت باشد دوری احباب در ایام گل

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

گر دهد بلبل ز شوق روی گل جان در قفس

به که گل را در گلستان بنگرد با خار و خس

نه گلم باشد تمنا نه گلستانم هوس

گل مرا روی تو کافی گلستان کوی تو بس

قد غیر و من چه می داند نمی داند چو او

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

گر بهای می ستاند خرقه پیر می‌فروش

خرقه را بفروش [و] در پیرانه‌سر جامی بنوش

از پی ترک سماع و منع می ای محتسب

هر نفس مخروش چون نی هر زمان چون خم مجوش

من نه آن رندم که تا جان در بدن دارم دمی

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

شکر کز انجام خوب و خوبتر ز آغاز خویش

سازگاری یافتم از طالع ناساز خویش

ذره بودم آفتابم همنشین خویش کرد

صعوه بودم شاهبازم کرد هم پرواز خویش

بی زبانی را زبان دانی نمود از روی لطف

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

صبر کردم بر جفای او غلط کردم غلط

دل نهادم بر وفای او غلط کردم غلط

باختم دل در هوای او عبث کردم عبث

ساختم جان را فدای او غلط کردم غلط

سو به سو کردم سراغ او خطا کردم خطا

[...]

رفیق اصفهانی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

بی تو ای رخشنده اختر زاختر رخشان چه حظ

بی تو ای تابنده انجم ز انجم تابان چه حظ

جان غم پرورده را با عیش و با عشرت چکار

با قفس خو کرده را از باغ و از بستان چه حظ

تشنه ی لعل لب یارم من لب تشنه را

[...]

رفیق اصفهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode