گنجور

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳ - ستایش قاضی رکن‌الدین بغداد

 

نیست اهل درد را جز درگهت دارالشفا

بی دوا دردی کزین درگه نمی یابد دوا

بود بی دردی مرا مانع ز ذوق وصل او

بنده دردم که شد سوی تو دردم رهنما

نیست جز ما دردمندی کز تو درمانی نیافت

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

السلام ای ساکن محنت سرای کربلا

السلام ای مستمند و مبتلای کربلا

السلام ای هربلای کربلا را کرده صبر

السلام ای مبتلای هر بلای کربلا

السلام ای بر تو خار کربلا تیغ جفا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

طاعتی کان در حقیقت موجب قرب خداست

طوف خاک درگه مظلوم دشت کربلاست

ای خوش آن مردم که بهر قوت نور نظر

در نظر او را مدام آن قبله حاجت رواست

ای خوش آن طالب که در هنگام حاجت خواستن

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

هر که را از لوح دل نقش تعلق زایل است

متصل نقش جمال دوست بر لوح دل است

طالب و مطلوب را از هم جدایی نیست لیک

در طریق دوست آثار تعلق حایل است

احتمالی نیست حرمان را درین ره مطلقا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

سجده خاک نجف مرغوب اهل عالم است

چون نباشد سجده گه جایی که خاکش آدم است

قدر خواهی سیر صحرای نجف کن کز شرف

بام رفعت را صفوف نقش ریکش سلم است

فیض جویی روی نه بر ریک دریای نجف

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

مردم این ملک را حق نعمتی از غیب داد

شکر این نعمت بباید کرد تا گردد زیاد

شکر لله کز فروغ آفتاب اوج دین

چون سواد دیده کسب روشنی کرد این سواد

پیش ارباب نظر زیبد اگر زین روشنی

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲۲

 

هر که در بزم بلا جام توکل در کشید

از خمار محنت و غم درد سر کمتر کشید

نشئه ذوق ظفر در ساغر بزم بلاست

ای خوش آن مستی که می مردانه تن ساغر کشید

طالب نام نکو را نیست باکی از بلا

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳۴

 

روشنست از سرخی روی شفق بر اهل حال

این که او را هست در دل ذره از مهر حال

هر که مهر چارده معصوم دارد کامل است

هست ماه چارده را هم ازان مهر این کمال

نیست دور چرخ جز بر منهج اثنا عشر

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴۵

 

ای بقد و عارض و خط و لب آشوب جهان

سرو قد و لاله رخ ریحان خط و غنچه دهان

پر ز نقش خط و خال و نقد شوق ذوق تست

لوح دیده صفحه دل درج تن گنج دهان

با جمال و حسن و زیب و زینتت ناید برون

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

بِاسمک اللهم یا فتاح اَبوابُ المنا

یا غنی الذات یا مَن فیهِ بُرهان الغنا

یا مفیض الجود یا فیاض آثار الوجود

یا قدیمُ المُلک یا مَن لَم یغیره الفنا

یا عمیم اللُّطف یا وهاب لِذّاتُ السُّرور

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

با خود ای جان در غمش همدم نمی خواهم ترا

بی ثباتی محرم این غم نمی خواهم ترا

جان من از طعنه اغیار خود را می کشم

غیرتی دارم که با خود هم نمی خواهم ترا

ای دل از دیوانه بی قید باید احتراز

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

عشق حیران بتان سیمبر دارد مرا

چون بت از حالی که دارم بی خبر دارد مرا

مردم چشم تو دارد فکر صد آزار دل

هر چه بر دل می رساند در نظر دارد مرا

نیست از مهر این که خونم را نمی ریزد فلک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

ساقیا می ده که حرفی ز آن دهان گویم ترا

تا نکردم مست کی راز نهان گویم ترا

بس که از حیرت بود هر لحظه ام حال دگر

حیرتی دارم که حال خود چه سان گویم ترا

کی توانم گفت حوری در لطافت یا ملک

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

ز آتشین‌رویی جدا می‌افکند دوران مرا

چون شرر البته خواهد کشت این هجران مرا

کاش خون دیده بنشاند غبار هستیم

چند دارد گرد باد آه سرگردان مرا

آنچنین از دیده مردم نمی‌کردم نهان

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا

می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا

می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف تن

گر نسازد فاش هر دم ناله زاری مرا

زار مردم در غم تنهایی و ممکن نشد

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

کرد عشق ای خون دل در کوی او رسوا مرا

جامه پوشان که نشناسد کسی آنجا مرا

چند در کوی تو باشد همنشین من رقیب

برق آهم کاش یا او را بسوزد یا مرا

کلخنی شد منزلم بی آتش رخسار او

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

دل ز من مستان نمی خواهم که غم باشد ترا

با وجود لطف یار دل ستم باشد ترا

کیست یوسف تا ترا مانند باشد در جمال

او مگر از جمله خیل و حشم باشد ترا

نیست طبع نازکت را تاب شرح درد دل

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

نی دل و دین ماند نه صبر و شکیبایی مرا

رفته رفته جمع شد اسباب تنهایی مرا

چند بر من رو نهد هر جا که باشد محنتی

دل گرفت از صحبت یاران هر جایی مرا

گر نیندازم نظر بر عارضت از صبر نیست

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

من به غم خو کرده‌ام جز غم نمی‌باید مرا

ور ز غم ذوقی رسد آن هم نمی‌باید مرا

گر گریزانم ز خود در دشت عزلت دور نیست

وحشیم جنس بنی‌آدم نمی‌باید مرا

کس نمی‌خواهم که بینم گر همه چشم من است

[...]

فضولی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

نم نماند از تاب خورشید رخت در خاک ما

چون نگرید چون بگرید دیده نمناک ما

تا ز سوز سینه ما گشت پیکان تو آب

شست گرد غیر را از صفحه ادراک ما

عاشقی باید چو بت از سنگ و بی باک از جفا

[...]

فضولی
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode