چو باد خاک تو خواهد به هر طرف بردن

مهل که از تو نشیند به خاطری گردی

معنی صفت را نشدی جلوهٔ آثار

گر نام به هر مرتبه از ذات نبودی

ای که دل بر هجر بنهادی و سستت گشت پای

در حریم وصل یار خویش مشکل می‌رسی

روزگارم ز چه رو منصب نادانی داد

گر نمی‌خواست که من مرشد کامل باشم

غمزه در تیر زدن بود که مژگان دریافت

قسمت این بود که مقتول دو قاتل باشم

از خود برون نرفتم و آوردمش به دست

ممنون همتم که مرادر به در نکرد

از جنون عشق زنجیری که در پای منست

چشم‌ها بگشوده وحیران سودای منست

چگونه کعبه نپوشد لباس ماتمیان

که خانه‌ای چو دلش در مقابل افتاده است

نه شکوفه‌ای نه برگی نه ثمر نه سایه دارم

همه حیرتم که دهقان به چه کار کشت ما را

دلی که سغبهٔ این زال عشوه گر باشد

به جان ز بوالعجبیهاش صد خطر باشد

درین زمانه نیابند محرمی چون شب

که همچو صبح به آخر نه پرده در باشد

من ندانم که سرشکم ز چه یاقوتی شد

لیک دانم لب چون لعل بدخشان دیدم

هرکه را خلق ازو دامن صحبت برچید

به تو نزدیکتر از گوی گریبان دیدم

مرا خلاصهٔ عمر آن دم است کاندر وی

به یاد روی تو عالم شود فراموشم

به نور باصره غره مشو که مرد صفا

به روشنایی دل ره به عالم ان برد

در جامهٔ صوف بسته زنار، چه سود

در صومعه رفته دل به بازار، چه سود

زآزار کسان راحت خود می‌طلبی

یک راحت و صد هزار آزار چه سود

رخت دلم هرچه بود، عشق به غارت ببرد

[...]

عشق ارچه بسی خون جگرها دهدت

می‌خور چو صدف که هم گهرها دهدت

هرچند که بار عشق باری است عظیم

چون شاخ بکش یار، که برها دهدت

هم جان به هزار دل گرفتار تواست

[...]

بس که بر سر زدم ز فرقت یار

کارم از دست رفت و دست از کار

مشربم ننگ و عشقِ شورانگیز

مرکبم لنگ و راه ناهموار

ای که در عشق دم زنی به دروغ

[...]

کوی عشق است این و در وی صدبلا

راه عشق است این و در وی صد خطر

آسمان اینجا ببوسد آستان

جبرئیل اینجا بریزد بال و پر

جان دهند اینجا برای دردِ دل

[...]

جز هوایی نبود این همه ما و من ما

خالی از تن چو حباب آمده پیراهن ما

دشمن ما را سعادت یار باد

روز و شب با عز و نازش کار باد

هر که کافر خواند مارا، گو بخوان

او میان مؤمنان، دیندار باد

هرکه خاری می‌نهد در راه ما

[...]

آتش به من اندر زن سوز دلم افزون کن

این دود وجودم را از روزنه بیرون کن

تو خود آیینه‌ای، در خود نظر کن

که بینی عاقبت روی نکویی

نکتهٔ وَجَهت به وجهی خالی از اسرارنیست

چشم حق بین باز کن کاینجا بجز دیدار نیست