سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از صید گنجشکان نگیرد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
چو بیداد کردی توقع مدار
که نامت به نیکی رود در دیار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
ملک و دولت را به تدبیر بقا دانی که چیست
کاو به فرمان تو باشد تو به فرمان خدای
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
دادگر اندر دو جهان پادشاست
ورنه هم آنجا و هم اینجا گداست
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۳ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۷۶-۱۵۱]
چو ما را به غفلت بشد روزگار
تو باری دمی چند فرصت شمار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیاش در دهند
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
آن نه رویی ست که من وصف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که من حیرانم
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
سالک راه خدا پادشه ملک سخن
ای ز الفاظ تو آفاق پر از درّ یتیم
اختر سعدی و عالم ز فروغ تو منیر
واضع عقلی و گیتی ز نظیر تو عقیم
پیش اشعار تو شعر دگران را چه محل
[...]
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
در این ورطه کشتی فرو شد هزار
که پیدا نشد تختهای بر کنار
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
در روی تو گفتم: سخنی چند بگویم
رو باز گشادی و در نطق ببستی
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
کسی ره سوی گنج قارون نبرد
و اگر برد ره باز بیرون نبرد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کآن سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کآن را که خبر شد خبری باز نیامد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۴ - رساله در عقل و عشق
گر کسی وصف او ز من پرسد
بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید
جهان نماند و خرم روان آدمیای
که باز ماند از او در جهان به نیکی یاد
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید
زر افشان چو دنیا بخواهی گذاشت
که سعدی دُر افشاند اگر زر نداشت
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید
بسا اهل دولت به بازی نشست
که دولت به بازی برفتش ز دست
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۵ - در تربیت یکی از ملوک گوید
جوانمرد و خوشخوی و بخشنده باش
چو حق بر تو باشد تو با بنده باش
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه
خواجه تشریفم فرستادی و مال
مالت افزون باد و خصمت پایمال
هر به دیناریت سالی عمر باد
تا بمانی سیصد و پنجاه سال
سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۶ - تقریرات ثلاثه
اولین باب تربیت پند است
دومین نوبه خانه و بند است
سومین توبه و پشیمانی
چارمین شرط و عهد سوگند است
پنجمین گردنش بزن که خبیث
[...]