گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۰

 

گر به‌ محشر خطابِ قهر کند

انبیا را چه جایِ معذرت است

پرده از رویِ لطف گو بردار

کاشقیا را امیدِ مغفرت است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱

 

پند است خطاب مهتران آن گه بند

چون پند دهند و نشنوی بند نهند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۲

 

نرود مرغ سوی دانه فراز

چون دگر مرغ بیند اندر بند

پند گیر از مصائب دگران

تا نگیرند دیگران به تو پند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳

 

شب تاریک دوستان خدای

می‌بتابد چو روز رخشنده

وین سعادت به زور بازو نیست

تا نبخشد خدای بخشنده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۴

 

غمی کز پیش شادمانی بری

به از شادیی کز پسش غم خوری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۵

 

گرت خوی من آمد ناسزاوار

تو خوی نیک خویش از دست مگذار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۶

 

نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی

کسی به حال خود از دست کس نیاسودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۷

 

دونان نخورند و گوش دارند

گویند امید به که خورده

روزی بینی به کام دشمن

زر مانده و خاکسار مرده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹

 

هزار باره چراگاه خوشتر از میدان

ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۲

 

آن که حظ آفرید و روزی داد

یا فضیلت همی دهد یا بخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۳

 

موحد چه در پای ریزی زرش

چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس

بر این است بنیاد توحید و بس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۴

 

چو حق معاینه دانی که می بباید داد

به لطف به که به جنگاوری به دلتنگی

خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس

به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۵

 

قاضی چو به‌ رشوت بخورد پنج خیار

ثابت کند از بهر تو ده خربزه‌زار

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

ایستاده سفینه ای بر خشک

بحرهای روان در آن بسیار

هم از اوراق کاغذش الواح

همش از نوک کلک‌ها مسمار

کشتی‌یی لنگرش ز عقدهٔ عهد

[...]

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۱ - در تقریر دیباچه

 

اگر تجارت بحر و سفینه می‌خواهی

سفینه‌ای که در او بحرها بود این است

سفینه‌ای‌ست که گر صد هزار از آن خواهی

کنار بحر هزارش روان به یک چین است

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

خداوند فرمان و رای و شکوه

ز غوغای مردم نگردد ستوه

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

ظالم برفت و قاعدۀ زشت از او بماند

عادل برفت و نام نکو یادگار کرد

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

اگر هست مرد از هنر بهره ور

هنر خود بگوید نه صاحب هنر

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

چو گرگان پسندند بر هم گزند

برآساید اندر میان گوسپند

سعدی
 

سعدی » رسائل نثر » شمارهٔ ۲ - رسالهٔ نصیحة الملوک [۱-۷۵]

 

سر گرگ باید هم اول برید

نه چون گوسفندان مردم درید

سعدی
 
 
۱
۲۰۱
۲۰۲
۲۰۳
۲۰۴
۲۰۵
۷۷۰