سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۶
کند هر آینه غیبت حسود کوته دست
که در مقابله گنگش بود زبان مقال
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۷
اسیر بند شکم را دو شب نگیرد خواب
شبی ز معدهٔ سنگی شبی ز دلتنگی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۸
ترحم بر پلنگ تیز دندان
ستمکاری بود بر گوسپندان
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۸
خبیث را چو تعهد کنی و بنوازی
به دولت تو گنه میکند به انبازی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۴۹
سنگ بر دست و مار سر بر سنگ
خیرهرایی بود قیاس و درنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۰
نیک سهل است زنده بی جان کرد
کشته را باز زنده نتوان کرد
شرط عقل است صبر تیرانداز
که چو رفت از کمان نیاید باز
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۱
نه عجب گر فرو رود نَفَسَش
عندلیبی غُراب هم قفسش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۱
گر هنرمند از اوباش جفایی بیند
تا دلِ خویش نیازارد و در هم نشود
سنگِ بد گوهر اگر کاسه زرّین بشکست
قیمتِ سنگ نیفزاید و زر کم نشود
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۴
عالم اندر میان جاهل را
مثلی گفتهاند صدیقان
شاهدی در میان کوران است
مصحفی در سرای زندیقان
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۵
سنگی به چند سال شود لعل پارهای
زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۶
تمیز باید و تدبیر و عقل و آنگه مُلک
که مُلک و دولتِ نادان سلاح جنگ خداست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۷
عابد که نه از بهر خدا گوشه نشیند
بیچاره در آیینهٔ تاریک چه بیند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۸
اندک اندک به هم شود بسیار
دانه دانه است غله در انبار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۵۹
چو با سفله، گویی به لطف و خوشی
فزون گرددش کبر و گردنکشی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۰
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کآن به نابینایی از راه اوفتاد
وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۱
به قول دشمن پیمان دوست بشکستی
ببین که از که بریدی و با که پیوستی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۲
وامش مده آن که بی نماز است
گرچه دهنش ز فاقه باز است
کاو فرض خدا نمیگزارد
از قرض تو نیز غم ندارد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۲
امروز دو مرده بیش گیرد مرکن
فردا گوید تربی از اینجا بر کن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳
آن که در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست
حال درماندگان کسی داند
که به احوال خویش در ماند
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۶۳
ای که بر مرکب تازنده سواری هش دار
که خر خارکش مسکین در آب و گل است
آتش از خانهٔ همسایهٔ درویش مخواه
کآنچه بر روزن او میگذرد دود دل است