گنجور

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ مار افسای و مار

 

بمیر، ای دوست، پیش از مرگ، اگرمی زندگی خواهی

که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار

 

خارم اندر گردِ دامن خوبتر بود از سمن

سنگم اندر زیرِ پهلو نرم تر بود از حریر

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار

 

رازی چه نهان دارم کز صفحهٔ رخسارم

هر کس که مرا بیند، چون آب فرو خواند

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ برزگر با گرگ و مار

 

روزگارت همه خوش باد که در دولتِ تو

روزگارو سرکار همه خوش می‌گذرد

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ درودگر با زنِ خویش

 

زبان چرب و گویا و دل پر دروغ

برِ مرد دانا نگیرد فروغ

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ درودگر با زنِ خویش

 

ای شکسته به نقشِ رخسارت

سرِ پرگارِ وهم در کارت

همه صورت‌گرانِ چین یابند؟

تا بچینند دردِ رخسارت

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ ایراجسته با خسرو

 

کسی را سر از راست پیچان شود

که از کردهٔ خود پشیمان شود

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب هشتم » داستانِ ایراجسته با خسرو

 

این طرفه گلی نگر که ما را بشکفت

نه رنگ توان نمود نه بوی نهفت

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا

 

ممکن نبود که بادغایِ تو

ما را ز دو پنج یک چهار آید

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا

 

وفایِ یار پذیرفت روزگارِ مرا

مرا بعمرِ گرانمایه کوپذیر فتار ؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا

 

داورِ من توئی و چون باشد

آنک بیدادگر بوده داور ؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » در عقاب و آزاد چهره و ایرا

 

صد هزاران دیده بایستی دلِ ریش مرا

تا بهریک خویشتن بر خویشتن بگریستی

تنگ دل مرغم ، گرم بربا بزن کردی فلک

بر من آتش رحم کردی، بابزن بگریستی

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » داستانِ راسو و زاغ

 

پایگه یافتی، به پای مزن

دستگه یافتی، ز دست مده

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » داستانِ راسو و زاغ

 

چون هرچ تو می‌کنی مرا معلوم است

خود را به غلط چگونه دانم افکند؟

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن

 

عهدِ من و تو بر آن قرارست که بود

وین دیده همان سرشک بارست که بود

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن

 

ز خرشید و سایه زمین آبنوس

همه دمِّ طاوس و چشمِ خروس

همه ساله با طفلِ گل مهد او

مطرّا همه جامهٔ عهد او

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن

 

چنین گفت با من یکی تیزهوش

که مغزش خرد بود و رایش سروش

پلنگ آن زمان پیچد از کینِ خویش

که نخجیر بیند ببالینِ خویش

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن

 

در سخن در ببایدت سفتن

ورنه گنگی به از سخن گفتن

کرد عقلت نصیحتی محکم

که نکو گوی باش یا ابکم

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب نهم » رسیدن آزادچهر بمقصد و طلب کردنِ یهه و احوال با او گفتن

 

فَفِی سَمَرِی مَدٌّ کَهَجرِکَ مُفرِطٌ

وَفِی قِصَّتِی طُولٌ کَصدغِکَ فَاحِشُ

سعدالدین وراوینی
 
 
۱
۱۶۲
۱۶۳
۱۶۴
۱۶۵
۱۶۶
۷۷۰