سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب سیوم » داستان سه انبازِ راهزن با یکدیگر
جهان را چه سازی که خود ساختست
جهاندار ازین کار پرداختست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب سیوم » داستان سه انبازِ راهزن با یکدیگر
خو پذیرست نفسِ انسانی
آنچنان گردد او که گردانی
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب سیوم » داستان سه انبازِ راهزن با یکدیگر
ز روزِ گذر کردن، اندیشه کن
پرستیدنِ دادگر پیشه کن
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب سیوم » داستان سه انبازِ راهزن با یکدیگر
این عمرِ گذشته در حساب که نهم ؟
آخر بچهکار بودهام چندین سال ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » در دیوِ گاو پای و دانایِ دینی
با بخت گرفتم که بسی بستیزم
از سایهٔ آفتاب چون بگریزم
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ مردِ مهمان با خانه خدای
وَ تَرَی طُیُورَ المَاءِ فِی وُکُنَاتِهَا
تَختَارُ حَرَّ النَّارِ وَالسَّفُودَا
وَ اِذَا رَمَیتَ بِفَضلِ کَأسِکَ فِی الهَوَا
عَادَت اِلَیکَ مِن العَقِیقِ عُقُودَا
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ مردِ مهمان با خانه خدای
بی صرفه در تنور کن آن زرِّ صرف را
کو شعلها بصرفه و عوّا برافکند
طاوس بین که زاغ خورد و آنگه از گلو
گاو رس ریزهایِ منقّی برافکند
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار
صد کاسه انگبین را یک قطره بس بود
زآن چاشنی که در بنِ دندانِ ارقم است
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار
روزی نگر که طوطیِ جانم سویِ لبت
بر بویِ پسته آمد و بر شکّر اوفتاد
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ موش و مار
کسی که عزّتِ عزلت نیافت، هیچ نیافت
کسی که رویِ قناعت ندید، هیچ ندید
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » داستانِ بزورجمهر با خسرو
تا از من و او کامِ که گردد حاصل
یا خود که کند زیان کرا دارد سود ؟
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » مناظرهٔ دیو گاوپای با دانای دینی
هر آنکس که دارد روانش خرد
سرمایهٔ کارها بنگرد
خرد رهنمای و خرد رهگشای
خرد دست گیرد بهر دو سرای
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب چهارم » مناظرهٔ دیو گاوپای با دانای دینی
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دلِ پیر برنا بود
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » در دادمه و داستان
چو گویی که هر دانش آموختم
ز خود وامِ بی دانشی توختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » در دادمه و داستان
ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی
ای برادر گر مزاج از فَضله خالی آمدی
ور قوایِ ماسک و دافع نبودی در بدن
طفل را از پایهٔ اوّل نبودی برتری
فعلِ طبع از راهِ تسخیرست بی هیچ اختیار
[...]
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ دزد باکیک
کسی را که مغزش بود پرشتاب
فراوان سخن باشد و دیریاب
ز دانش چو جانِ ترا مایه نیست
به از خامشی هیچ پیرایه نیست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ نیک مرد با هدهد
ناکام شدم به کامِ دشمن
تا خود ز توام چه کامروزیست؟
مرغیست دلم بلند پرواز
لیکن ز قضاش، دام روزیست
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا
حال اگر ز آنچه بود تیرهترست
عاقبت دل فروز خواهد بود
شب نبینی که تیرهتر گردد
آن زمانی که روز خواهد بود
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا
مجمرِ او از درون طبع از برونسو عودسوز
نقشِ او بیرون و قدرت از درونسو خامهزن
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب پنجم » داستانِ خسرو با ملک دانا
بر من این رنج بگذرد که گذشت
ملکِ خاقان و دولتِ قیصر