گنجور

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۵

 

دل بر کن از جهان و جهان را گذشته دان

ز آن بیش عمر خود تو به غفلت بمگذاران

در هر نفس مکوش خلاف رضای او

خواهی که جان بری به سلامت ازین میان

بیچاره زاهدان مزور که می خرند

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۶

 

خسروا بشنو فزونی از چو من کم کاستی

راستی بتوان شنود آخر هم از ناراستی

کی روا دارد خرد آزار حق جستن شها

از برای بیوفایی باطلی کم کاستی

سر بسر دنیا نیرزد موری آزردن از آنک

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۷

 

گر زعشقت خبر نداشتمی

داغ آن برجگر نداشتمی

عشق تو از کجا و من زکجا

گر زحسنت خبر نداشتمی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۸

 

کرده‌ای تکیه بر جهان و هنوز

غدر و مکر جهان نمی‌دانی

باز خواهد هر آنچه داد به تو

عاریت، بی‌گمان نمی‌دانی

بازمانی ز دولت جاوید

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۹

 

به صبا پیام دادم که ز روی مهربانی

سحری به کوی آن بت گذری کن ار توانی

چو رسی به آستانش ز ادب زمین ببوسی

ز من ای صبا پیامی بدهی بدو نهانی

سر زلف مشکبارش به ادب مگر گشایی

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۰

 

گر با خردی و زنده جانی

بر کن دل از این جهان فانی

آب رخ دین خود چه ریزی

از آتش شهوت جوانی

آتش در زن به هر دو عالم

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۱

 

دوشم سحرگهی ندای حق به جان رسید

کای روح پاک مرتع حیوان چه می‌کنی؟

تو نازنین عالم عصمت بدی کنون

با خواری و مذلت عصیان چه می‌کنی؟

پروردهٔ حظائر قدسی به ناز وصل

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » سایر اشعار » شمارهٔ ۳۲

 

ای دل مگر تو از درافتادگی درآیی

ورنه به شوخ چشمی با عشق کی بر آیی

عمری است تا به عالم سر گشته گشتم از تو

جویا ترا ز هر در آخر تو خود کجایی

عز جلال وصلت با بنده گفت «نجما»

[...]

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۴

 

بر خود در حرص و شهوت اردربندی

حالی به مقام فلکی پیوندی

ور رفرف عشق بارگیر تو شود

بربنده ره مقام خود نپسندی

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۵

 

تا کی هواپرستی و برگردی از خدای

تا چند دین فروشی و دنیای دون خری

در نه قدم به صدق چو مردان راهرو

زین جای پر خطا مگر از صدق بگذری

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۶

 

تیر غمزه چو کند داد نشست

تا پر اندر سخاخ سینهٔ من

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۷

 

بر کوه قاف سایهٔ سیمرغ کامیاب

کز دامنش عقاب بپرد به صد عتاب

زخم پرش چنانکه سحر گه به جنگ شب

دست سپیده دم بکشد تیغ آفتاب

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۸

 

در جهان طرفه اتفاق افتاد

بارگیر مرا که طاق افتاد

از همه مرکبان برق صفت

باد پیمای من براق افتاد

نجم‌الدین رازی
 

نجم‌الدین رازی » مجموعهٔ اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۱۱

 

خداوندگار و خداوند امیر

که شاهان ندارند چون او وزیر

چو سیمرغ و آب حیات آمده است

عزیز الوجود و عدیم النظیر

نجم‌الدین رازی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » مقدمه

 

گفتی که دلت کجاست جانا

در زلف نگر، نه دور جائیست

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » مقدمه

 

ازین شگرف تراندیشه نیست، در عمل آر

وگرنه، ره مده اندیشه را بخاطر خویش

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » مقدمه

 

ای که در آیینة جان هیچوقت

دیده نة روی کمال سخن

دفتر انشاش یکی در نگر

زیور خط بین و جمال سخن

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » مقدمه

 

جواهری که بیفتد زساعدِ قلمش

برند دست بدستش برای گردن حور

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » مقدمه

 

نه پیش من دواوین بود و دفتر

نه عیسی را عقاقیرست و هاون

سعدالدین وراوینی
 

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب اول » بخش ۲ - مفاوضهٔ ملک زاده با دستور

 

زشت زشتست در ولایت شاه

گرگ بر تخت و یوسف اندر چاه

بد شود تن، چو دل تباه شود

ظلم لشکر ز جور شاه شود

سعدالدین وراوینی
 
 
۱
۱۵۷
۱۵۸
۱۵۹
۱۶۰
۱۶۱
۷۷۰