فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۸
از آز بپرهیز و امیری می کن
با گرسنگی سخن ز سیری می کن
در جامعه گر تو سرفرازی خواهی
از پای فتاده دستگیری می کن
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳۹
یک عمر در این محیط گردیدم من
وین بوالهوسان را همه سنجیدم من
فهمیدنم این بود که از این مردم
در هیچ زمان هیچ نفهمیدم من
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۰
آثار محن از در و دیوار ببین
فریاد ز کاردار و بیکار ببین
هر دسته ای از مردم این کشور را
سرگشته اضطراب افکار ببین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۱
ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
بر مملکت انقلاب را چیره ببین
در آتیه رنگ افق ایران را
چو روی خطاکنندگان تیره ببین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۲
ای دیده دو چشم فتنه را خیره ببین
بر صلح و صفا ستیزه را چیره ببین
رنگ افق سیاست ایران را
از ابر سیاه قیرگون تیره ببین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۳
در مرز عجم ذلت ایرانی بین
در ملک عرب محو مسلمانی بین
دایم سر سروران اسلامی را
پامال تجاوز بریتانی بین
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۴
بی دوست شب فراق غم خوردن به
غم خوردن و دندان به دل افشردن به
گر زندگی این است که دل دارد و من
صد بار ز زندگی بود مردن به
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۵
با دشمن اگر پاره کنی سلسله به
وز دوست به پیش دوست سازی گله به
گر خارجه خوب باشد و داخله بد
از خارجه خوب بد داخله به
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۶
احزاب جهان راه نجاتند همه
در جامعه باعث حیاتند همه
در کشور ما چو جنگ صنفی نبود
این است که بی عزم و ثباتند همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷
سردسته حزب هر چه هستند همه
سر تا سر بقدم خویش پرستند همه
افرادی اگر در آن میان یافت شود
از ساده دلی آلت دستند همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۸
با هم رفقا که یار و جفتند همه
بنشسته و گفتند و شنفتند همه
شد راستی از خواندن آرا معلوم
کز حیله به هم دروغ گفتند همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۹
یکدسته که کاندید جدیدند همه
سال و مه و هفته ها دویدند همه
اکنون که ز رأی خوانده گردیده دو ثلث
ناچار سه ربع نا امیدند همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۰
آن دسته که در نزد تو پیشند همه
با حرف رفیق نوش و نیشند همه
آید چو میان پای عمل می دانند
یکسر پی جلب نفع خویشند همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۱
دنیا که سعادتش بود مال همه
از چیست که نیست شامل حال همه
شهری که شرافتش برای جمعی است
ای وای و دو صد وای بر احوال همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۲
در اول وهله پا فشردیم همه
گوی سبق از زمانه بردیم همه
از تفرقه بگسیخته شد چون صف ما
از مرتجعین شکست خوردیم همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۳
با آنکه ز فقر پاکبازیم همه
پیش دگران دست درازیم همه
اشراف طمعکار اگر بگذارند
با کثرت فقر بی نیازیم همه
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۴
افسوس که از رأی خراب من و تو
یک مرتبه شد پاک حساب من و تو
آراء لواسان چو به خوبی خوانند
حاکی است ز سوء انتخاب من و تو
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۵
اشراف عزیز نکته سنج من و تو
چون مار نشسته روی گنج من و تو
تا بیحس و جاهلیم یک سر تو و من
پامال کنند دست رنج من و تو
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۶
از باده کبر مست و مخمور مشو
وز راه سلامت و خرد دور مشو
روزی دو جهان اگر به کام تو شود
از شادی این دو روزه مغرور مشو
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۵۷
ای دوست برای دست و پا مشت تو کو
دشمن به تو گر روی کند پشت تو کو
تا عقده گشای دل مردم گردی
چون شانه مشاطه سرانگشت تو کو