فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۸
گر شیخ ریا رند قدح نوش نبود
گر شحنه شهر مست و مدهوش نبود
یک شمه ز بی مهری او می گفتم
گر مهر مرا بر لب خاموش نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹۹ - سقوط کابینهٔ قوامالسلطنه
از دستِ تو گر دل ز غمت چاک نبود
از طعنهٔ این و آن مرا باک نبود
رازِ دلِ دوستان نمیکردم فاش
گر نقشهٔ دشمنان خطرناک نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۰
ایکاش که جز رنگ صفا رنگ نبود
مسکین ز غنی این همه دلتنگ نبود
در بین بشر صلح و صفا داشت دوام
سرمایه اگر مسبب جنگ نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۱
هر خانه که شادیش بجز غم نبود
ویرانی آن خرابه پر کم نبود
نقش در و دیوار ندارد حاصل
از بهر عمارتی که محکم نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۲
هر چند افق زمانه روشن نبود
تکلیف جهانیان معین نبود
در قرن طلائی نکند آدم روی
در مملکتی که راه آهن نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۳ - مخالفت اقلیت مجلس چهارم با دولت مستوفی
گر هادی ما ز جهل گمراه نبود
گمراهی او در همه افواه نبود
کابینه نمیشد متزلزل هرگز
گر «لیدر» خودپسند خودخواه نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۴
آزادی اگر تیول یکدسته نبود
ملت ز دو سر چو مرغ پابسته نبود
از ماهی برجسته نمی رفت سخن
در مجلس اگر ناطق برجسته نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۵
اسرار سراچه کهن تازه نبود
غوغای حیات غیر آوازه نبود
این جامه زندگی که خیاط ازل
از بهر من و تو دوخت، اندازه نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۶
هر شر اگر از امور خیریه نبود
خون فقرا وجوه بریه نبود
حال علمای خوب کی بود چنین
گر عالم بد طالب شهریه نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۷
بر دوره فترت اعتباری نبود
با مجلس پنجم افتخاری نبود
در فاصله این دو، به صد مأیوسی
یک ذره مرا امیدواری نبود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۸
دیروز توانگری زر اندوخته بود
دوشینه بدهر آتش افروخته بود
امروز به چشم عبرتش چون دیدم
چون شمع زسر تا به قدم سوخته بود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۰۹
دیشب که به پای دل مرا سلسله بود
از دست سر زلف تو ما را گله بود
چون موی تو عاقبت پریشانم کرد
موئی که میان من و دل فاصله بود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۰
روزی که دل غمزده را شادی بود
دل شادیم از پرتو آزادی بود
زان پیش که برزگر شود خانه خراب
از گنج در این خرابه آبادی بود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۱
در کشور دیگران که بیداری بود
از علم چو سیل معرفت جاری بود
تعلیم عمومی و نظام اجباری
این هر دو اصول مملکت داری بود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۲
هر جا سخن از سیم و زر ناب رود
کی لرد طلا پرست در خواب رود
ایکاش که این جزیره آتش خیز
خاکش ز نزول باد در آب رود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۳
گر رشته سعی و کار پیوند شود
افکار عموم شاد و خرسند شود
با بودجه کافی و جدیت ما
باید بلدیه آبرومند شود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۴
گر درد و غم قدیم تجدید شود
یا دوره ارتجاع تمدید شود
بهتر که ز آراء لواسان خراب
آزادی ما یکسره تهدید شود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۵
دولت چو بفکر خویش تشکیل شود
ناچار نفوذ غیر تقلیل شود
با فکر خودی اگر نگردد تشکیل
بر آن نظر خارجه تحمیل شود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۶ - در مورد کابینهٔ مستوفیالممالک
گویند که کابینه چو تشکیل شود
بیداد به عدل و داد تبدیل شود
ما نیز همه به سهم خود منتظریم
کاین وضع جگرخراش تعدیل شود
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۱۷
تا چون من و شانه باد شیدا نشود
در زلف تو عقده دلم وا نشود
کی سعی و عمل پیشه که بی زحمت و رنج
از بهر کسی گنج مهیا نشود