گنجور

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

افسوس که دشمنان دلم خون کردند

یاران کهن محنتم افزون کردند

ما را رفقا به جرم دیوانه گری

از دایره عاقلانه بیرون کردند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

آنانکه ز خون دو دست رنگین کردند

آزادی حق خویش تأمین کردند

دارند در انظار ملل حق حیات

آن قوم که انقلاب خونین کردند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

هر رأی که با دادن سیم آوردند

آه دل مسکین و یتیم آوردند

صندوق لواسان چو بسی بود علیل

نظار برای او حکیم آوردند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۱

 

آنانکه پریر با عدو یار شدند

دیروز به اغیار مددکار شدند

آماده چو کردند سیه روزی ما

امروز به روز ما گرفتار شدند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۲

 

چون مرتجعین آلت نیرنگ شدند

آزادی و ارتجاع در جنگ شدند

القصه بنام حفظ اسلام ز کفر

یک دسته ز روی سادگی رنگ شدند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ابناء جهان که زاده بوالبشرند

آن توده اصل زارع و کارگرند

صنف دگری معاونند آنها را

باقی همه جمع فرعی و مفت خورند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

آنانکه به پا بنای هستی دارند

بر مال وطن درازدستی دارند

چون منفعت از برایشان بیشتر است

بیش از دگران وطن‌پرستی دارند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

آنانکه تو را دو سال یکبار خرند

هر چند گران شوی بناچار خرند

ارزان مفروش خویش را ای توده

چون مردم کم فروش بسیار خرند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۶

 

این پول که صاحبان القاب خورند

خون دل ماست چون می ناب خورند

تا کی عرق جبین یک ملت را

بگرفته و قطره قطره چون آب خورند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

بر بام فلک بیرق کین برق زند

آشوب صلا بر ملل شرق زند

در لجه خون فرشته صلح و صفا

افتاده و داد از خطر غرق زند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

جمعی ز غنا صاحب افسر باشند

یک دسته ز فقر خاک بر سر باشند

باید که بر این فزود از آن یک کاست

تا هر دو برادر و برابر باشند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

ما طالب آنکه کار مطلوب کند

خود را بر خوب و زشت محبوب کند

ما دوست نداریم نمائیم انکار

گر دشمن ما هم عمل خوب کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۰ - درباره منصورالسلطنه

 

عدلیه که داد باید از داد کند

از چیست که جای داد بیداد کند

ای داد که از عدلیهٔ منصوری

بر هرکه نظر بیفکنی داد کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

سرمایه اغنیا اگر کار کند

با زحمت دست کارگر کار کند

جانم به فدای دست خون آلودی

کز بهر سعادت بشر کار کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

دستی که به پرده کعبه را دیر کند

بیگانه خودی یگانه را غیر کند

بیرون شده ز آستین شهر آشوبی

از دست چنین بشر خدا خیر کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

ملت چو شراب بی خودی نوش کند

یا پند معاندین خود گوش کند

هر عیب و هنر دید نمی آرد یاد

هر خوب و بدی دید فراموش کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

هر کس میِ بی‌حقیقتی نوش کند

هر قول که می‌دهد فراموش کند

یک رشته حقیقت آشکارا گفتم

گر دولت ما به حرف حق گوش کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

از عدل اگر وکیل توصیف کند

روزنامه نگار مدح و تعریف کند

زین پس به خلاف پیشتر جا دارد

گر پارلمان ادای تکلیف کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

آن کیست که پرده خطا چاک کند

آسوده و شاد جان غمناک کند

با حربه برنده قانون امروز

از عدلیه قطع دست ناپاک کند

فرخی یزدی
 

فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

هرگز دل من شکایت از غم نکند

شادی ز مسرت دمادم نکند

دانی که بود مرد هنرپیشه راست

آنکس که ز بار غم کمر خم نکند

فرخی یزدی
 
 
۱
۱۱۷۰
۱۱۷۱
۱۱۷۲
۱۱۷۳
۱۱۷۴
۱۱۹۳