امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۶
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
بیا کی گویی اندر جام مانند گلابستی
به خوشی گویی اندر دیدهٔ بیخواب خوابستی
سحابستی قدح گویی و می قطر سحابستی
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۷
فخر کردی که نسب داری از آباء کرام
همه مشهور به جود و کرم و آزادی
راست گفتی پدرانت همه نیکان بودند
بد تو بودی به حقیقت که از ایشان زادی
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۸
ای شاه ز شاهان که کند آنچه تو کردی
در ملک به شاهی ز همه شاهان فردی
آنجا که می و بزم بود اصل نشاطی
وانجا که صف رزم بود مرد نبردی
جان پدر و جان برادر به تو شادست
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۹
به سعی همت خویش ای اجل مؤید دین
خجسته دولت و پیروز اخترم کردی
چو رای خویش بیفروختی ضمیر مرا
چو بخت خویش بر اعدا مظفرم کردی
به جاه بر همه صدران تقدمم دادی
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۰
کردم اندر فتح غزنین ساحری در شاعری
کرد پرگوهر دهانم پادشاه گوهری
دست رادش در دهانم درّ دریایی نهاد
چون ببارید از زبانم پیش او درّ دری
پادشا بخشد به شاعر زرّ و دیبا و قصب
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۱
بخور ای سیدی به شادی و ناز
هرکجا نعمتی به چنگ آری
چرخ در بردنش شتاب کند
گر تو در خوردنش درنگ آری
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۲
ای بار خدایی که خداوند جهانی
لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی
دریادل و مهطلعت و خورشید ضمیری
باران سپه و ابر کف و برق سنانی
فخرست به سلطانی تو پیر و جوان را
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۳
ای شاه عطا بخش که بخشندهتر از تو
چشم فلک پیر ندیدست جوانی
درویش بهدرگاه تو بشتافتم امروز
جود تو مرا کرد توانگر به زمانی
شد قصهٔ من قصهٔ موسیکه همی جست
[...]
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۴
مرا از پی خدمت شاه باید
دل و دیده و عمر و جان و جوانی
هر آن زندگانی که بیشه گذارم
مرا مرگ باشد چنان زندگانی
ولیکن مرا شاه معذور دارد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹
گفتی به پیش خواجه که این غزنوی غرست
زان رو که تا مرا ببری پیش خواجه آب
گر تو دروغ گفتی دادت به راستی
هم لفظ غزنوی به مصحف ترا جواب
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳
به مادرم گفتم ای بد مهر مادر
نبیره دوست من دشمن نه نیکوست
جوابم داد گفتا دشمن تست
نباشد دشمن دشمن به جز دوست
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۰
سرشگی کز غم معشوق بارم
همه رنگ لب معشوق دارد
شنیدستی به عالم هیچ عاشق
که از دیده لب معشوق بارد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۲
با دلی رفته به استسقا
که معاصیش هیچ غم نکند
با چنین دل چه جای بارانست
کابر بر تو کمیز هم نکند
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۷۳
با همه خلق جهان گرچه از آن
بیشتر بیره و کمتر به رهند
تو چنان زی که بمیری برهی
نه چنان چون تو بمیری برهند
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۱
اگر معمار جاه او نباشد
بنای مملکت ویران نماید
جهان را از امانی دل بگیرد
به قدر همت ار احسان نماید
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۵
اگر چون زر نخواهی روی عاشق
منه بر گردن چون سیم سنگور
جهان از زشت قوادان تهی شد
که حمال فقع باید همی حور
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱۵
ثنا گفتیم ما مر خواجهای را
که نشناسد مقفا را ز مردف
عطارد در اسد بادش همیشه
یکی مقلوب و آن دیگر مصحف
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹۸
هم اکنون از هم اکنون داد بستان
که اکنونست بی شک زندگانی
مکن هرگز حوالت سوی فردا
که حال و قصهٔ فردا ندانی
وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۱ - در هجو ادیب صابر بن اسمعیل ترمذی
آن مخنث ادیبک صابر
هجو کردست بی سبب ما را
پُر ز گُه کردمی دهانش ، اگر
ببرد کس به بصره خرما را
وطواط » مقطعات » شمارهٔ ۲ - در حق رئیس الدین
ای جهان کرم رئیس الدین
ای جهان در طلب رضای ترا
بر سپهر معالی آن بدری
که نپوشد زمین ضیای ترا
مجلس ما پر از کواکب شد
[...]