گنجور

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۱

 

اندر زمانه جود تو تنگی رها نکرد

بیمست ازین سخن دهن و چشم تنگ را

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۲

 

گرفت آب کاشه ز سرمای سخت

چو زرین ورق گشت برگ درخت

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۳

 

گر نیستی درون دلم آتش فراق

کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست

چندان بگریمی، که مرا آب چشم من

برداردی روان و ببردی به کوی دوست

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۴

 

به عمان قَدْرت فلک چون حباب

ز دریای جاهت جهان بیله ایست

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۵

 

به بزم وصال تو هر جرعه‌ای

که دولت به نایم فرو می‌کند

چو خواهم که گیرم به کف، تخت بد

دگرباره اندر سبو می‌کند

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۶

 

جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد

که از خمار شبانه نشاط خواب کنند

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۷

 

مردم چشمم چو مرکز پلک چون برهون شود

مرکز و برهون ز عشقت هر شبی گلگون شود

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۸

 

ندانم چه بردی برین بازی نرد؟

که برد ترا هر دو گیتیست بورک

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۱۹

 

هرگز نبود خار بشوری چو نمک

وز کاه چگونه می بسازند کسک؟

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۰

 

سیرم از خوان سیه‌کاسه گردون، هرچند

قرص مِهر و مَهَم آرایش خوان می‌بینم

آنچنان خسته‌ام از دست خسیسان کامروز

مرهم از خستن شمشیر و سنان می‌بینم

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۱

 

سیمرغ وقت بود، ولیکن ز پنچ مرغ

ترکیب داده بودش جبار ذوالمنن

همت ز باز و تگ ز غراب و فر از همای

طوق شغب ر فاخته، قوت ز کرگدن

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۲

 

ازین سپس تو ببینی دوان دوان در دشت

بکفش و موزه در افگنده صد هزار سیان

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۳

 

هنگام آنکه گل دمد از خاک بوستان

رفت آن گل شکفته و در خاک شد نهان

هنگام آنکه شاخ شجر نم کشد ز ابر

بی آب ماند نرگس آن تازه بوستان

با جام باده در وطن امروز بر فروز

[...]

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۴

 

گویی که هست مردم چشمم چو آبخو

یا خود چو ماهی است که دارد در آب خو

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۵

 

همیشه بود نعمتت را خورنده

ز آزاد و بنده، چه خرد و چه رنده

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۶

 

این سر و تاج غزان و آن کت مهراج هند

این کله خان چین وآن کمر قیصری

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۷

 

غم تو خجسته بادا، که غمی‌ست جاودانی

ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی

منم آنکه خدمت تو کنم و نمی‌توانم

تویی آنکه چاره من نکنی و می‌توانی

عمعق بخاری
 

عمعق بخاری » دیوان اشعار » مقطعات و اشعار پراکنده » شمارهٔ ۲۸

 

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

عمعق بخاری
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

برآمد یکی آرزو ملک را

که بود اندر آن آرزو سال‌ها

که دست وزارت به صدری رسید

که گیرد سعود از رخش فال‌ها

از این پیش بی‌رای او مملکت

[...]

ابوالفرج رونی
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲

 

ای بیان جود تو بر کاغذ روز سپید

نقش کرده خامه قدرت به زر آفتاب

هر کجا کلک تو شد بر صفحه کاغذ روان

تیغ هندی را نماند با نفاذش هیچ تاب

در هوایت هر که چون کاغذ دوروئی پیشه کرد

[...]

ابوالفرج رونی
 
 
۱
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۴۰۰