ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠۴
شبی بلطف ز پیر خرد بپرسیدم
بدانخیال که در خاطرم مصور شد
که رنج محنت ایام و حادثات زمان
همه برای من اندر جهان مقرر شد
بعمر خویش ندیدم که یک مراد مرا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠۵
شهریار جهان طغایتمور
شاه سیارگان غلام تو باد
جام گیتی نما که خورشید است
دور او تا ابد بکام تو باد
هست بزم تو رشک خلد برین
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠۶
شاها کمینه بنده میمون جناب تو
کز کائنات حضرت عالیت را گزید
شیرین نکرده از عسل روزگار کام
تا کی زمانه منج صفت خواهدش گزید
وقتست اگر بر این دل رنجور ناتوان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠٧
شهریارا بدان خدای که او
از جهانت گزید و شاهی داد
روز و شب را زخم نیل فلک
هم سفیدی و هم سیاهی داد
ز بر آسمان و زیر زمین
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠٨
شنیده ام که در ایام بعد هر بندی
دری گشاید و مردم از آن رسد بمراد
حکایتیست و گر نه در مراد مرا
چگونه بسته که هرگز دری دگر نگشاد
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠٩
صبر در کارها چه نیک و چه بد
از علامات بخردی باشد
بشتاب از تو رد نخواهد شد
هر قضائی که ایزدی باشد
بقضا دادنت رضا اولی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١٠
ضیاء دولت و دین ایکه ما در ارکان
بصد قران چو تو فرزند نامور نارد
بخشکسال کرم بر سر نهال امید
ز ابر دست تو باران جود میبارد
کمینه چاکرت امروز با سه چاریار لطیف
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١١
طالع من ببین که از پی آب
گر روم سوی بحر بر گردد
ور بدوزخ طلب کنم آتش
آتش از یخ فسرده تر گردد
گر برم حاجتی بنزد کسی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١٢
طالعی بس عجبست ابن یمین را که مدام
با وی اولاد زمان بی سببی بد باشند
گاو در خرمنم از کون خری گر چه کنند
هر چه گویند چو تحقیق کنی خود باشند
فی المثل در همه کس گر چو فرشته نگرند
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١٣
طمع مدار که راه صلاح گیرد پیش
هر آنکه عادت بد با گلش سرشته شود
مرا زنا کس و بد اصل نیست چشم وفا
چگونه دیو لعین پاک چون فرشته شود
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١۴
ظالمی را خانه غارت کرد روزی کافری
خلق را دیدم که مالش را بغارت میبرند
گفتم ایظالم چه حال افتاده است اکنون ترا
گفت آنچ از غارت آوردم بغارت میبرند
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١۵
عقل گویدم از عالم وحدت مگذر
که بسی دوست نما دشمن بد خواه بود
گوشه ئی گیر و کناری ز همه خلق جهان
تا میان تو و غیری نبود داد و ستد
زانکه با هر که ترا داد و ستد پیدا شد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١۶
عوانرا آشنا مشمر تو روزی
بتخصیصی ز تو بیگانه گردد
اگر در مهر او چون موی گردی
ز بهر کندنت چون شانه گردد
عوانرا سگ نشاید گفت زیراک
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١٧
عید نو کائینه دلها ز زنگ غم زدود
بر وزیر شهنشان فرخنده و پیروز باد
چون برات و قدر بادا هر شب از شبهای او
روزهاش از خرمی چون عید و چون نوروز باد
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١٨
هر که را داد نعمتی ایزد
او ازو نی چشاند و نه چشد
ملک الموت را بقا بادا
تا ز قهرش بیکنفس باشد
وانکه آنرا بسان جان دارد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣١٩
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢٠
غیاث دولت و دین آنکه طوطی جانرا
ز شکر سخن خوش اداش چینه بود
جهان فضل که پیر خرد به نسبت او
تهی ز جمله فضائل چو طفل دینه بود
نهال مهر و یم در میان جان همه عمر
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢١
غلام همت آنم که همچو باد سحر
ز بار معصیت خود چو بید میلرزد
بگوی زاهد مغرور را که مدت عمر
برسم اهل ریا طاعتی همی ورزد
که بیش رنجه مدار و مرنج بهر جنان
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢٢
غم فرزند خوردن از جهل است
که خدا این و آنش می ندهد
کردگاری که آفرید او را
میتواند که جانش می ندهد
از کمال و کرم چو جانش داد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢٣
فلک آنست که یکروز بپایان نبرد
تا دلم را ببلای چو شبی نسپارد
روز روشن ز شب تیره سیه تر گردد
گر ز حالم رقمی عقل بر او بنگارد
کرده روزم چو شب تیره ولی صبح دلم
[...]