ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶۴
جهان کشور دانش شه ممالک فضل
جمال دولت و دین صاحب کریم نژاد
توئی که منشی گردون بسان شاگردان
خطابت از ره تعظیم میکند استاد
چو کلکت از پی نظم جهان میان دربست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶۵
جلال دولت و دین یونس ایجهان کرم
توئی که چون تو جوانمرد چرخ پیر ندید
فلک بگرد زمین با هزار دیده بگشت
بجز بدیده احوال ترا نظیر ندید
سپاه مکرمت و فضل را مناسب حال
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶۶
جاهل از بهر که و هیزم و بهر علفست
نه بدان پایه که بر صدر بزرگیش برند
عالم ار لنگ و کر و کور بود محترم است
جاهلانرا چو فرو مرد جوارح بمرند
پای گاو است نگهبان سر گاو به کار
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶٧
حکیم ملت و دین را زمن پیام برید
که دوستان حق صحبت نگاه داشته اند
ز بی عنایتی تو شکایتی است مرا
که بر ضمیرم از آن فکرها گماشته اند
بمن رسید ز گفت رضی دین سخنی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶٨
حاسد بد سکال باری کیست
او بمیزان من چه می سنجد
زود باشد که ماهی کلکم
چون زرو خونش از جگر هنجد
پوست اندر کشم بناخن هجو
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢۶٩
حبذا روزگار بیعقلان
کز خرابی عقل آبادند
عقل و غم را بهم گذاشته اند
وز حماقت همیشه دلشادند
هر کجا عقل هست شادی نیست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٠
چون جامه چرمین شمرم صحبت نادان
زیرا که گران باشد و تن گرم ندارد
از صحبت نادان بترت نیز بگویم
خویشی که توانگر شد و آزرم ندارد
زین هر دو بتر دان تو شهی را که در اقلیم
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧١
خداوندا ز هر احسان که با ما
نمودی در ضیافتخانه جود
یکی را از هزار ار شکر گوید
نیارد گفت هر کس هست موجود
بحق آن کرم کاول نمودی
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٢
خدیو کشور را دی بهاء دولت و دین
توئی که ابر کفت لؤلؤ خوشاب دهد
اگر نه فیض تو باشد محیط با همه آب
به تشنگان امل وعده سراب دهد
چو نیست ساقی ما را ز بیم طعنه خلق
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٣
خرد را دوش میگفتم بخلوت
که ای بیدار دل پیر مجرد
که باشد کز می جود وی امروز
رخ اهل هنر گردد مورد
زبان بگشاد پیرکار و گفتا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧۴
خلق خدا که خدمت دادار میکنند
هستند بر سه قسم که این کار میکنند
قسمی شدند از پی جنت خدا پرست
و آن رسم و عادتیست که تجار میکنند
قوم دگر کنند پرستش ز بیم او
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧۵
خیمه بوالعجبی زد فلک شعبده باز
هر دم از پرده برون نقش دگر گون آرد
صبحدم از سر کین تیغ ز خورشید کشید
وز شفق شام مبادا که شبیخون آرد
شد دلم خون و ندانست کسی کاخر کار
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧۶
خلعت شاه جهان بر شهریار شرق و غرب
تا قیامت بر مراد دوستان فرخنده باد
تاج ملک و دین علی آن سایه پروردگار
کافتاب بختش از برج شرف تابنده باد
رونق عالم ز فر دولت میمون اوست
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٧
دی یکی گفت که در مجلس دستور جهان
هر چه خواهد دلت آن نیست که حاصل نشود
لیک یک شیوه در او دیدم و نپسندیدم
وانچنان شیوه پسندیده عاقل نبود
هر که در صف نعال است کنون روز دگر
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٨
در باب من ز روی حسد یک دو نا شناس
دمها زدند و کوره تزویر تافتند
بر کارگاه خبث طبیعت که هستشان
یکچند سال حلیت تلبیس بافتند
تا در شب ضلال بسعی کمان چرخ
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٧٩
دو دوست با هم اگر یکدلند در همه حال
هزار طعنه دشمن به نیم جو نخرند
ور اتفاق نمایند و عزم جزم کنند
سزد که قلعه افلاک را زهم بدرند
مثال این بنمایم ترا ز مهره نرد
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٨٠
دمی نمیگذرد کاین دل کباب مرا
زمانه زاتش هجران کبابتر نکند
همیشه ساغر چشمم پر آب باشد لیک
نمیرود نفسی تا پر آبتر نکند
خراب شد دل و جانم ز محنت ایام
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٨١
دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
خشم بر گوشه چغانه کند
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٨٢
دشمنی دوسترویم افتادست
که ز هسیتش نیست خواهم شد
هر رهی کان گرفتم اندر پیش
گشت خر سنگ و بند راهم شد
بسکه زد رای ناصواب مرا
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢٨٣
در قصه شنیده ام که ابلیس
روزی سه هزار تیز میداد
پرسید ازو کسی که این چیست
وز بهر که میفرستی این باد
گفتا که هزار از این به ریشش
[...]