گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۴

 

بنام ایزد زهی خرم سرائی

که چون فردوس اعلی دلگشایست

هواش از اعتدال طبع دائم

چو انفاس مسیحا جان فزایست

غبار آستانش از خوش نسیمی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۵

 

بروز نکبت اگر برج قلعه فلکت

چو شاه کوکبه چرخ منزل و مأواست

یقین بدان و برو ظن مبر بهیچ طریق

که برج و باروی او همچو دامن صحراست

ولی چو لشکر دولت رخ آورد بمصاف

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨۶

 

پادشاهی نزد اهل معرفت آزادگیست

هر که بند آرزو بگشاد از دل پادشاست

گرد و خاک آستان کلبه آزادگی

گر خرد دارد کسی چشم خرد را توتیاست

ره بمعنی بر که در صورت بهم ماند دونی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٧

 

بهر روزی بهر دری چه روی

ای ز ضعف دل اعتقاد تو سست

چه بری آبروی چون نانی

نخورد کس از آنچه روزی تست

گر نیوشی و گر نه من گفتم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٨

 

با فلک دوش بخلوت گله ئی میکردم

که مرا از کرم تو سبب حرمان چیست

اینهمه جور تو با مردم فاضل ز چه خاست

وینهمه فضل تو با جاهل و با نادان چیست

فلکم گفت که ایخسرو اقلیم هنر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٨٩

 

بردم بنزد خواجه شکایت ز رنج فقر

گفتم دوای این بکف همت شماست

بر حال من چو یافت وقوف تمام گفت

زین رنج غم مخور که دوایش بدست ماست

از من گرفت باز طعام و شراب و گفت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٠

 

بزرگوار امیری که زبده کرم است

در انتساب حسینی و سیرتش حسن است

سر اکابر سادات مشرق و مغرب

عماد دولت و ملت علی بن حسن است

ملک صفات بزرگی که نطق فایح او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩١

 

بخور بنوش بپاش و بدان که حاصل عمر

خرد نداشت کسی کو بدیگری بگذاشت

منه ذخیره که بسیار کس ز غایت حرص

نهاد گنج بصد رنج و دیگری برداشت

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٢

 

بگفتار اگر درفشاند کسی

خموشی به بسیار از آن بهترست

خردمند خامش بود چون صدف

اگر خود درونش پر از گوهرست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٣

 

براه راست توانی رسید در مقصود

تو راست باش که هر دولتی که هست تراست

تو چوب راست بر آتش دریغ میداری

کجا بآتش دوزخ برند مردم راست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩۴

 

تا توانی التماس از کس مکن

خاصه از ناکس که آن عین خطاست

گر دهد ، مانی بزیر منتش

ور ندادت آبرویت را بکاست

گر کشد نفست بلاها صبر کن

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩۵

 

ترک و تجریدست زاد اندر طریق راه حق

هر که دارد توشه ئی او را امید مخرجست

نردبان سازی ز همت روح را گاه عروج

در طریق حق براق رهنوردت مسر جست

هر که جان دارد تو آزادیش را هرگز مجوی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩۶

 

تو ز من برتری اگر جستی

گفت آنکو ز حالت آگاهست

گر چه فخرست ظن مبرکه بدین

دست عارت ز عرض کوتاهست

نه که تبت یدا ابی لهب است

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٧

 

تعیین دال و ذال که در مفردی فتد

ز الفاظ فارسی بشنو زانکه مبهمست

حرف صحیح ساکن اگر پیش ازو بود

دالست ورنه هر چه جز این ذال معجمست

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٨

 

جهان لطف و کرم تاج ملک خواجه علی

توئی که کس ز تو شد هر که در زمانه کس است

طبیعتی است در احیای مکرمات ترا

که هست خاصیتش آنکه عیسوی نفس است

بجز خیال کسی شبروی نیارد کرد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٩٩

 

جهان از بهر یکتن نیست تنها

یقین میدان درینمعنی شکی نیست

مپنداری که هر جا هست تاجی

ز بهر آن مهیا تارکی نیست

سلامت با قناعت توأمانند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠٠

 

جمعی اقاربم طمع خام بسته اند

در ملک ریزه ئی که بدانم تعیش است

زینگونه ناپسند کجا مرتکب شود

هرگز کسی که با خرد و رای وباهش است

اندوهناک و خشمگن است از طمع مدام

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠١

 

جمعی که رباعی ز غزل باز ندانند

گفتار چنانهاست که شایسته و زیباست

اینست هنرشان که بیان کردم و آنگاه

اسباب معاش همه از شعر مهیاست

وانکو بهنر همچو صدف زیور دل بست

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠٢

 

چنان سزد که ز کار جهان نفور بود

کسیکه پیرو گفتار مردم داناست

ز بیوفائی گیتی اگر نئی آگاه

بقصر خواجه نگه کن که اندرو پیداست

درین سرا و درین صفه و درین مسند

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١٠٣

 

چیزیکه رفت رفت مکن یاد ازو دگر

زیرا که تازه کردن غم کار عقل نیست

تا نقد روزگار تو را کم زیان شود

بگذر از آن متاع که دربار عقل نیست

خار عقال عقل بیفکن زبار دل

[...]

ابن یمین
 
 
۱
۱۵۰
۱۵۱
۱۵۲
۱۵۳
۱۵۴
۴۰۰