سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۰
حکایت بر مزاج مستمع گوی
اگر خواهی که دارد با تو میلی
هر آن عاقل که با مجنون نشیند
نباید کردنش جز ذکر لیلی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۶
سگی را لقمهای هرگز فراموش
نگردد ور زنی صَد نوبتش سنگ
و گر عمری نوازی سفلهای را
به کمتر تندی آید با تو در جنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۸
گه اندر نعمتی مغرور و غافل
گه اندر تنگدستی خسته و ریش
چو در سرا و ضرّا حالت این است
ندانم کی به حق پردازی از خویش
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۷
هر دم زبان مرده همی گوید این سخن
لیکن تو گوش هوش نداری که بشنوی
دل در جهان مبند که دوران روزگار
هر روز بر سری نهد این تاج خسروی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۸
نه هر بازو که در وی قوتی هست
به مردی عاجزان را بشکند دست
ضعیفان را مکن بر دل گزندی
که در مانی به جور زورمندی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۱
فریدون گفت نقّاشان چین را
كه پیرامون خرگاهش بدوزند:
بدان را نیک دار ای مرد هشیار
كه نیكان خود بزرگ و نیکروزند
سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی
سگی را گر کلوخی بر سر آید
ز شادی برجهد کاین استخوانیست
وگر نعشی دو کس بر دوش گیرند
لئیمالطبع پندارد که خوانیست
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۸
چو دوستان تو را بر تو دل بیازارم
چه حسن عهد بود پیش نیکمردانم
بلی حقیقت دعوی دوستی آنست
که دشمنان تو را بر تو دوست گردانم
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۱۰ - آگاه شدن معشوق از حال عاشق
چو بشنید این سخن، بر زاری او
بتندید از پریشان کاری او
به دل در دشمنی چیزی نبودش
ولی در دوستی میآزمودش
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۲۰ - تمامی سخن
دگر نوبت، چو باد نوبهاری
به عاشق برد بوی دوستداری
به هوش آمد، بنالید از خطابش
نوشت این چند بین اندر جوابش
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۴ - تمامی سخن
دل عاشق بدان فکرت چو برخاست
زبان خامه را پاسخ بیاراست
رقم زد بر بیاض نامه چون زر
بدین سان نکتهای تازه و تر
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۳۹ - خلاصهٔ سخن
چرا بر زورمندی تند گردی؟
که گر تندی نماید کند گردی
چو سنگ از آب هر سیلی چه رنجی؟
اگر مجنونی از لیلی چه رنجی؟
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۱ - تمامی سخن
سمن بر تند شد از گفتن او
بجوشید از غضب خون در تن او
نوشت این نامهٔ دلسوز را باز
جوابی پر عتاب و عشوه و ناز
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۶ - خلاصهٔ سخن
برای او چه باشی اشک ریزان؟
که باشد دایم از مهرت گریزان
اگر یارت جفا جوید وفا کن
چو با او بر نمیآیی، رها کن
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۴۸ - تمامی سخن
ز چشم سوکوار اشکی چو باران
همی بارند مسکین سوکواران
شب تاریک او بیدار تا روز
همی گفت این سخن با گریه و سوز
اوحدی » منطقالعشاق » بخش ۶۶ - رسیدن نامهٔ عاشق به معشوق
چو گوش ماهرخ پر شد ز زاری
به جای آورد شرط دوستداری
بر آن بیچاره رحمت کرد و بخشود
چه گوید کس؟ که جای مرحمت بود
اوحدی » دیوان اشعار » فی لسان الاصفهانیه » شمارهٔ ۵ - قطعه
سوی دو نان برِ دونان چرا کنم خدمت؟
سنان خورم به ازین نان، زَنان از اینان به
چو نازِ نان ز لئیمان کشم، حذر زین نان
چو ناز نان کشم از نزد نازنینان به
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ١
ای نسیم صبحدم بگذر بخاک درگهی
کز غبارش چشم جان گشتست نورانی مرا
درگه آنکس که تصدیقش کند قاضی عقل
گر کند دعوی که میزیبد جهانبانی مرا
آصف ثانی علاء ملک و دین کز احتشام
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٢
آن شهنشاهی که از تأثیر جود عام او
هر چه باشد آرزوی دل بچنگ آید مرا
کسوت امید را در دستگاه او زدم
بر خم نیل فلک تا خود چه رنگ آید مرا
دی یکی میگفت تو زیعیت هست اندر حساب
[...]
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣
از برای دو چیز جوید و بس
مرد عاقل جهان پر فن را
یا از آن سر بلند گردد دوست
یا کند پایمال دشمن را
و آنکه میجوید و نمیداند
[...]