سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۶
شنیدهام که فقیهی به دشتوانی گفت
که هیچ خربزه داری رسیده؟ گفت آری
ازین طرف دو به دانگی گر اختیار کنی
وزان چهار به دانگی قیاس کن باری
سؤال کرد که چندین تفاوت از پی چیست
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۷
گر از خراج رعیت نباشدت باری
تو برگ حاشیت و لشکر از کجا آری؟
پس آنکه مملکت از رنج برد او داری
روا مدار که بر خویشتن بیازاری
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۸
دیگران در ریاضتند و نیاز
ای که در کام نعمت و نازی
چه خبر دارد از پیاده سوار
او همی تیزد و تو میتازی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۹
هر کجا خط مشکلی بکشند
جهد کن تا برون خط باشی
چون غلط بشنوی شتاب مکن
تا نباید که خود غلط باشی
خامشی محترم به کنج ادب
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۰
آن مکن در عمل که در عزلت
خوار و مذموم و متهم باشی
در همه حال نیک محضر باش
تا همه وقت محترم باشی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۱
مکافات بدی کردن حلالست
چو بیجرم از کسی آزرده باشی
بدی با او روا باشد ولیکن
نکویی کن که با خود کرده باشی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۲
دوش در سلک صحبتی بودم
گوش و چشمم به مطرب و ساقی
پایمال معاشرت کردم
هر چه سالوس بود و زراقی
گفتم ای دل قرار گیر اکنون
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۳
ز لوح روی کودک بر توان خواند
که بد یا نیک باشد در بزرگی
سرشت نیک و بد پنهان نماند
توان دانست ریحان از دو برگی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۴
بس دست دعا بر آسمان بود
تا پای برآمدت به سنگی
ای گرگ نگفتمت که روزی
ناگه به سر افتدت پلنگی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۵
حاجت خلق از در خدای برآید
مرد خدایی چکار بر در والی؟
راغب دنیا مشو که هیچ نیرزد
هر دو جهان پیش چشم همت عالی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۶
نظر کردم به چشم رای و تدبیر
ندیدم بِه زِ خاموشی، خِصالی
نگویم لَب ببند و دیده بَردوز
ولیکن، هر مقامی را مَقالی
زمانی، درسِ عِلم و بحثِ تَنزیل
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۷
بیهنر را دیدن صاحب هنر
نیش بر جان میزند چون کژدمی
هر که نامردم بود عذرش بنه
گر به چشمش درنیاید مردمی
راست میخواهی به چشم خارپشت
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۸
نبایدت که پریشان شود قواعد ملک
نگاه دار دل مردم از پریشانی
چنانکه طایفهای در پناه جاه تواند
تو در پناه دعا و نماز ایشانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۹
ای طفل که دفع مگس از خود نتوانی
هر چند که بالغ شدی آخر نه تو آنی
شکرانهٔ زور آوری روز جوانی
آنست که قدر پدر پیر بدانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۰
خرم تن آنکه نام نیکش
ماند پس مرگ جاودانی
اینست جزای سنت نیک
ور عادت بد نهی تو دانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۱
مقابلت نکند با حجر به پیشانی
مگر کسی که تهور کند به نادانی
کس این خطا نپسندد که دفع دشمن خود
توانی و نکنی و یا کنی و نتوانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۲
نظر به چشم ارادت مکن به صورت دنیا
که التفات نکردند بر وی اهل معانی
پیاده رفتن و ماندن به از سوار بر اسپی
که ناگهت به زمین برزند چنانکه نمانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۳
یاران کجاوه، غم ندارند
از منقطعان کاروانی
ای ماه محفه سر فرود آر
تا حال پیادگان بدانی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۴
چو بندگان کمر بسته شرط خدمت را
روا بود که به کمترگناه بند کنی
تو نیز بندهای آخر ستیز نتوان برد
خلاف امر خداوندگار چند کنی
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۲۵
ای که گر هر سر موییت زبانی دارد
شکر یک نعمت از انعام خدایی نکنی
حق چندین کرم و رحمت و رأفت شرطست
که به جای آوری و سست وفایی نکنی
پادشاهیت میسر نشود روز به خلق
[...]