گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۳

 

خطاب حاکم عادل مثال بارانست

چه در حدیقهٔ سلطان چه بر کنیسهٔ عام

اگر رعایت خلقست منصف همه باش

نه مال زید حلالست و خون عمرو حرام

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۴

 

ضرورت است که آحاد را سَری باشد

وگرنه مُلک نگیرد به‌هیچ‌روی نظام

به‌شرطِ آن‌که بداند سَرِ اَکابِرِ قوم

که بی‌وجودِ رعیّت، سَری‌ست بی‌اندام

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۵

 

مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد

مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام

تو نیکنام شوی در زمانه ورنه بسست

خدای عز وجل رزق خلق را قسام

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۶

 

طبیب و تجربت سودی ندارد

چو خواهد رفت جان از جسم مردم

خر مرده نخواهد خاست بر پا

اگر گوشش بگیری خواجه ور دم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

مردکی غرقه بود در جیحون

در سمرقند بود پندارم

بانگ می‌کرد و زار می‌نالید

که دریغا کلاه و دستارم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۸

 

سگی شکایت ایام با کسی می‌کرد

نبینی‌ام که چه برگشته حال و مسکینم

نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران

قناعتم صفت و بردباری آیینم

هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۲ - در مدح

 

نظر که با همه داری به چشم بخشایش

درر که بر همه باری ز ابر کف کریم

مرا دوبار نوازش کن و کرم فرما

یکی به موجب خدمت یکی به حق قدیم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

آن ستمدیده ندیدی که به خونخواره چه گفت

ملکا جور مکن چون به جوار تو دریم

گله از دست ستمکار به سلطان گویند

چون ستمکار تو باشی گله پیش که بریم؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

خلق در ملک خدای از همه جنسی باشد

حاکمان خرده نگیرند که ما رندانیم

گر کسی را عملی هست و امیدی دارد

ما گداییم درین ملک نه بازرگانیم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

گر بدانستی که خواهد مرد ناگه در میان

جامه چندین کی تنیدی پیله گرد خویشتن

خرم آنکو خورد و بخشید و پریشان کرد و رفت

تا چنین افسون ندانی دست بر افعی مزن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۶

 

اگر گویندش اندر نار جاوید

بخواهی ماند با فرعون و هامان

چنان سختش نیاید صاحب جاه

که گویندش مرو فردا به دیوان

دو بهر از دینش ار معدوم گردد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۷

 

نکویی بابدان کردن وبالست

ندانند این سخن جز هوشمندان

ز بهر آنکه با گرگان نکویی

بدی باشد به حال گوسفندان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۸ - در مدح و نصیحت

 

یارب تو هرچه بهتر و نیکوترش بده

این شهریار عادل و سالار سروران

توفیق طاعتش دِه و پرهیز معصیت

هرچ آن تو را پسند نیاید بر او مران

از شرّ نفس و فتنهٔ خلقش نگاه دار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

پسران فلان سه بدبختند

که چهارم نزاد مادرشان

این بدست آن بتر به نام ایزد

وان بتر تر که خاک بر سرشان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۰

 

خدایا فضل کن گنج قناعت

چو بخشیدی و دادی ملک ایمان

گرم روزی نماید تا بمیرم

به از نان خوردن از دست لئیمان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۱

 

گدایان بینی اندر روز محشر

به تخت ملک بر چون پادشاهان

چنان نورانی از فر عبادت

که گویی آفتابانند و ماهان

تو خود چون از خجالت سر برآری

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چو می‌دانستی افتادن به ناچار

نبایستی چنین بالا نشستن

به پای خویش رفتن به نبودی

کز اسب افتادن و گردن شکستن؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۳

 

صبر بر قسمت خدا کردن

به که حاجت به ناسزا بردن

تشنه بر خاک گرم مردن به

کاب سقای بی‌صفا خوردن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۴

 

هر بد که به خود نمی‌پسندی

با کس مکن ای برادر من

گر مادر خویش دوست داری

دشنام مده به مادر من

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۵

 

هان ای نهاده تیر جفا در کمان حکم

اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین

گر تیر تو ز جوشن فولاد بگذرد

پیکان آه بگذرد از کوه آهنین

سعدی
 
 
۱
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۱۴۴
۴۰۰