گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۳

 

جزای نیک و بد خلق با خدای انداز

که دست ظلم نماند چنین که هست دراز

تو راستی کن و با گردش زمانه بساز

که مکر هم به خداوند مکر گردد باز

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

گروهی از سر بی‌مغز بیخبر گویند

بریده به سر بدگوی تا نگوید راز

من این ندانم، دانم تأمل اولیتر

که تره نیست که چون برکنی بروید باز

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

هر چه می‌کرد با ضعیفان دزد

شحنه با دزد باز کرد امروز

ملخ آمد که بوستان بخورد

بوستانبان ملخ بخورد امروز

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۶

 

پدر که جان عزیزش به لب رسید چه گفت؟

یکی نصیحت من گوش دار جان عزیز

به دوست گرچه عزیزست راز دل مگشای

که دوست نیز بگوید به دوستان عزیز

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۷

 

ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش

مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش

پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست

یا مکن، یا چون حراست می‌کنی بیدار باش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۸

 

پادشاهان پاسبانانند مر درویش را

پند پیران تلخ باشد بشنو و بدخو مباش

چون کمند انداخت دزد و رخت مسکینی ببرد

پاسبان خفته خواهی باش و خواهی گو مباش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۴۹

 

پروردگار خلق خدایی به کس نداد

تا همچو کعبه روی بمالند بر درش

از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه

چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۰

 

دل مبند ای حکیم بر دنیا

که نه چیزیست جاه مختصرش

شکر آنان خورند ازین غدار

که ندانند زهر در شکرش

پیش ازان کز نظر بیفکندت

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۱

 

حسن عنوان چنانکه معلومست

خبر خوش بود به نامه درش

هر که اخلاق ظاهرش با خلق

نیک بینی گمان بد مبرش

وانکه ظاهر کدورتی دارد

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۲

 

شجر مقل در بیابان‌ها

نرسد هرگز آفتی به برش

رطب از شاهدی و شیرینی

سنگ‌ها می‌زنند بر شجرش

بلبل اندر قفس نمی‌ماند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای که دانش به مردم آموزی

آن‌چه گویی به خَلق، خود بِنْیوش

خویش‌تن را علاج می‌نَکُنی

باری، از عیبِ دیگران، خاموش!

محتسب، کون‌برهنه در بازار

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۴

 

دوش مرغی به صبح می‌نالید

عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

یکی از دوستان مخلص را

مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که تو را

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۵

 

مشمر برد ملک آن پادشاه

که وی را نباشد خردمند پیش

خردمند گو پادشاهش مباش

که خود پاشاهست بر نفس خویش

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۶

 

مگسی گفت عنکبوتی را

کاین چه ساقست و ساعد باریک

گفت اگر در کمند من افتی

پیش چشمت جهان کنم تاریک

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۷

 

پیدا شود که مرد کدامست و زن کدام

در تنگنای حلقهٔ مردان به روز جنگ

مردی درون شخص چو آتش در آهنست

و آتش برون نیاید از آهن مگر به سنگ

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دشمنت خود مَباد و گَر باشد

دیده بردوخته به تیرِ خَدَنگ

سرِ خَصمت به گُرز کوفته باد

بی‌رَوان اوفتاده در صفِ جَنگ

خون و دندانْش، از دَهَن پَرتاب

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۵۹

 

چنانکه مشرق و مغرب به هم نپیوندند

میان عالم و جاهل تألفست محال

وگر به حکم قضا صحبت اتفاق افتد

بدانکه هر دو به قید اندرند و سجن و وبال

که آن به عادت خویش انبساط نتواند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۰

 

خواجه تشریفم فرستادی و مال

مالت افزون باد و خصمت پایمال

هر به دیناریت سالی عمر باد

تا بمانی ششصد و پنجاه سال

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۱

 

کَسان که تلخیِ حاجت نیازمودَستَند

تُرُش کنند و بِتابند روی از اهلِ سؤال

تو را که می‌شنوی، طاقتِ شنیدن نیست

قیاس کُن که دَرو خود چگونه باشد حال؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۲

 

به مرگ خواجه فلان هیچ گم نگشت جهان

که قائمست مقامش نتیجهٔ قابل

نگویمت که درو دانشست یا فضلی

که نیست در همه آفاق مثل او فاضل

امید هست که او نیز چون پدر میرد

[...]

سعدی
 
 
۱
۱۳۹
۱۴۰
۱۴۱
۱۴۲
۱۴۳
۴۰۰