سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۳
الحق امنای مال ایتام
همچون تو حلالزاده بایند
هرگز زن و مرد و کفر و اسلام
نفس از تو خبیثتر نزایند
اطفال عزیز نازپرورد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۴
ناکسان را فراستیست عظیم
گرچه تاریک طبع و بدخویند
چون دو کس مشورت برند به هم
گویند این عیب من همی گویند
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۵
امیر ما عسل از دست خلق مینخورد
که زهر در قدح انگبین تواند بود
عجب که در عسل از زهر میکند پرهیز
حذر نمیکند از تیر آه زهرآلود
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۶
چه گنجها بنهادند و دیگری برداشت
چه رنجها بکِشیدند و دیگری آسود
به تازیانهی مرگ از سرش بهدر کردند
که سلطنت به سرِ تازیانه میفرمود
نَفَس که نَفْس بَر او تکیه میکُند، باد است
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۷
خواهی از دشمن نادان که گزندت نرسد
رفق پیش آر و مدارا و تواضع کن و جود
کهن سخت که بر سنگ صلابت راند
نتواند که لطافت نکند با داود
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۸
متکلف به نغمه در قرآن
حق بیازرد و خلق را بربود
آن یکی خسر آن دگر باشد
مایه وقتی زیان و وقتی سود
ناخوشآواز اگر دراز کشد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۰۹
مرغ جایی که علف بیند و چیند گردد
مرد صاحبنظر آنجا که وفا بیند و جود
سفله گو روی مگردان که اگر قارونست
کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۰
هزار سال به امید تو توانم بود
اگر مراد برآید هنوز باشد زود
اگر مراد نیابم مرا امید بسست
نه هر که رفت رسید و نه هر که گفت شنود
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۱
هر که بر روی زمین مهلت عیشی دارد
ای بسا روز که در زیر زمین خواهد بود
کشتی آرام نگیرد که بود بر سر آب
تا جهان بر سر آبست چنین خواهد بود
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۲
اگر ملازم خاک در کسی باشی
چو آستانه ندیم خسیت باید بود
ز بهر نعمت دنیا که خاک بر سر او
برین مثال که گفتم بسیت باید بود
هزار سال تنعم کنی بدان نرسد
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۳
نگر تا نبینی ز ظلم شهی
که از ظلم او سینهها چاک بود
ازیرا که دیدیم کز بد بتر
بسی اندرین عالم خاک بود
چو شد روز آمد شب تیره رنگ
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۴
روزِ قالیفِشاندَنَست امروز
تا غبار از میانِ ما برود
چون مگس در سرای گِرد آمد
خوان نباید نهاد، تا برود
هرکه ناخوانده آید از دَرِ قوم
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۵
گر خردمند از اوباش جفایی بیند
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بیقیمت اگر کاسهٔ زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۶
هر که بینی مراد و راحت خویش
از همه خلق بیشتر خواهد
و آن میسر شود به کوشش و رنج
که قضا بخشد و قدر خواهد
ای که میخواهی از نگارین کام
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۷ - ظاهرا در مدح صاحب دیوان است
به سمع خواجه رسانید اگر مجال بود
که ای خزانهٔ ارزاق را کف تو کلید
به لطف و خوی تو در بوستان موجودات
شکوفهای نشکفت و شمامهای ندمید
چنانکه سیرت آزادگان بود کرمی
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۸
ناگهان بانگ در سرای افتد
که فلان را محلِّ وعده رسید
دوستان آمدند تا لبِ گور
قدمی چند و باز پس گردید
وآن کَـزو دوستتر نمیداری
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۱۹
یارب این نامهسِیَهکردهی بیفایدهعُمْر
همچُنان، از کَرَمَت بَر نگرفتهست امید
گَر به زندانِ عقوبت بَریـَم روزِ شُمار
جای آن است که محبوس بمانم، جاوید
هر درختی، ثمری دارد و؛ هرکس، هُنَری
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۰
حقیقتیست که دانا سرای عاریتی
ز بهر هشتن و پرداختن نفرماید
من این مقام نه از بهر آن بنا کردم
که پنج روز بقا اعتماد را شاید
خلاف عهد زمان بیخلاف معلومست
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۱ - در مدح صاحب دیوان
سفینهٔ حکمیات و نظم و نثر لطیف
که بارگاه ملوک و صدور را شاید
به صدر صاحب صاحبقران فرستادم
مگر به عین عنایت قبول فرماید
رونده رفت ندانم رسید یا نرسید
[...]
سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۲۲
نه آدمیست که در خرمی و مجموعی
به خستگان پراکنده بر نبخشاید
گلیم خویش برآرد سیه گلیم از آب
وگر گلیم رفیق آب میبرد شاید