سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۳ - خواب دیدن زال و سخن گفتن با رستم
در آن شب به تقدیر پروردگار
به خواب اندرون زال به روزگار
چنین دید در خواب روشن روان
که بر جانب کشور هندوان
ابر برزکوهی بدی رزمساز
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۴ - رزم کردن رای هندی با فرامرز
زمشرق چو خورشید بفراخت سر
بگسترد زرآب بر کوه و در
ز عکسش جهان کان یاقوت گشت
شب قیرگون روز را توت گشت
بیامد سپهدار هندوستان
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۵ - گرفتن فرامرز،رای هندی را به کمند
فرامرز شیرافکن پهلوان
همی تاخت هر سو چو شیر ژیان
ز گُرزش سران اوفتاده چو گو
زتیغش روان گشته خون آب جو
درفش شه هندوان را بدید
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۶ - بازگشتن فرامرز از هند به ایران زمین
سپهبد چو از کوه لشکر کشید
شب تیره ابر سیه بر درید
چو زرین درفشی برآورد زاغ
سرش برتر آمد ز افراز باغ
بر شاه ایران زمین کرد روی
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۷ - بخشیدن کیخسرو،رای هندی را به فرامرز
سپیده چو از باختر زد درفش
چو کافور شد روی چرخ بنفش
زمین تازه شد کوه چون سندروس
ز درگاه برخاست آواز کوس
فرامرز با رستم پهلوان
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۸ - نامه فرامرز با مهارک هندی
بفرمود شیر ژیان تا دبیر
بیاورد بر خامه مشک و عبیر
نویسد یکی نامه پاکیزه وار
به نزدیک آن مرد ناهوشیار
چو مشکین زبان مرغ شیرین سخن
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۰۹ - گذشتن فرامرز از آب و رزم کردن با مهارک
چو خورشید بر چرخ گشت آشکار
جهان کرد روشن به رنگ بهار
فرامرز یل ساز رفتن گرفت
به دل اندر اندیشه کردن گرفت
که بر ما گر ایشان کمین آورند
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۰ - رزم فرامرز با مهارک هندی
چو خورشید با تیغ و زرین سپر
نشست از بر تخت و دیهیم زر
سراسر درخشنده شد زو زمین
دو لشکر نشستند بر پشت زین
مهارک سپه را به هامون کشید
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۱ - گریختن مهارک از فرامرز
مهارک چو تیره شب اندر رسید
ز گردان هندی سواری ندید
جهان پیش چشم اندرش تیره گشت
ز کار زمانه سرش خیره گشت
بدان تیره شب در گریزان برفت
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۲ - رزم شیروی با مهارک
سپه را برانگیخت شیروی گرد
بر ایشان هم از گرد ره حمله برد
بزد بر سپاه مهارک سپاه
یکی رود خون خاست زآوردگاه
سپه را به یک حمله از جا بکند
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۳ - رسیدن فرامرز به یاری شیروی
در آن روز شیرو چو شیر ژیان
به رزم اندرون بود با هندوان
سپاه مهارک چو مور و ملخ
کشیده در آن دشت کشمیر نخ
بسی کشته گشته ز ایرانیان
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۴ - کشتن فرامرز، مهارک هندی را
مهارک چو دید آن سپاه نبرد
گریزا شد آهنگ دروازه کرد
همی خواست کان شهر سازد حصار
مگر رسته گردد از آن گیر و دار
ز کارش کسی با فرامرز گفت
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۵ - نامه نوشتن فرامرز به شاه کیخسرو
به نامه درون سر به سر یاد کرد
ز رزم و ز پرخاش روز نبرد
نخستین که بر نامه بنهاد دست
ز عنبر سر خامه را کرد مست
ستایش نمودش ز یزدان پاک
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۶ - نامه شاه کیخسرو به فرامرز
یکی پاسخ نامه فرمود شاه
نخستین که بنوشت بر نیکخواه
به نام خداوند فیروزگر
خداوند نیروی و فر و هنر
خداوند کیوان و بهرام و هور
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۷ - رفتن فرامرز به جزیره های هند
چنین گفت گوینده کاردان
هشیوار و بیدار و بسیار دان
که بگذشت بر من دگر روزگار
ز گیتی بسی برگرفتم شمار
ز تاریخ شاهان بدم آرزوی
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۸ - رفتن فرامرز به جزیره فراسنگ و جنگ کردن با شاه جزیره
از آن پس جزیری به پیش آمدش
که فرسنگ از صد به پیش آمدش
فراسنگ میخواندندش به نام
درو خسروی بود با رای وکام
ابا پیل و با کوس و گنج و سپاه
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۱۹ - رفتن فرامرز به جزیره کهیلا و پذیره شدن شاه کهیلا،فرامرز را
به آب اندر افکند کشتی برفت
به سوی کهیلا بسیچید تفت
کهیلا جزیری به سان بهشت
تو گفتی که رضوان در او لاله کشت
زبس دلگشای و ز بس خرمی
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۲۰ - داستان سیه دیو با دختر شاه کهیلا
چنان بود آیین آن شهریار
که نوروز و در موسوم نوبهار
پر از سبزه و لاله گشتی جهان
زباد بهاری شدی نوجوان
بزرگان لشکر چه مرد و چه زن
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۲۱ - کشتن فرامرز،دیو سیاه
سوی پهلوان آمد این آگهی
که شد تخت از آن ماه گلرخ تهی
سراسر چو گفتند با پهلوان
بنالید هر کس به درد روان
از آن دیو دژخیم و کردار اوی
[...]
سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۲۲ - عاشق شدن دختر کهیلا بر فرامرز
کنون بشنو از کار دختر خبر
که شد عاشق آن یل نامور
بدانگه که آن پهلوان با خروش
ابا دیو بودی به رزم و به جوش
نظاره بدان دختر نیک بخت
[...]