گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۷ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس گفت ای بی وفا رام

گرفتار بلا گشتی سرانجام

چنین باشد سرانجام گنهگار

شود روزی به دام اندر گرفتار

نبید خورده ناید باز جامت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

به پاسخ گفت رامین دلازار

مکن ماها مرا چندین میازار

نه بس بود آنکه از پیشم براندی

نه بس آن تیر کم در دل نشاندی

نه بس چندین که آب من ببردی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

به پاسخ گفت ویس ماه پیکر

که از حنظل نشاید کرد شکر

حریر مهربانی ناید از سنگ

نبید ارغوانی ناید از بنگ

نگردد موم هرگز هیچ آهن

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۰ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دگر ره گفت رامین ای سمنبر

دلم را هم تو دادی هم تو می‌بر

چه باشد گر تو از من سیر گشتی

همان کین مرا در دل بکشتی

مرا در دل نیاید از تو سیری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۱ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

دگر باره سمنبر ویس مهروی

گشاد آواز مشک از عنبرین موی

جوابش داد ویس ماه رخسار

بت زنجیر زلف نوش گفتار

برو راما و دل خوش کن به دوری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دگر باره جوابش داد رامین

سر از چنبر مکش ای ماه چندین

تو این گفتار را حاصل نداری

به بیل صبر ترسم گل نداری

زبان با دلت همراهی ندارد

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس گفتا همچنین باد

ز ما بر تو هزاران آفرین باد

شبت خوش باد و روزت همچو شب خوش

دلت گش باد و بختت همچو دل گش

من آن شایسته یارم کم تو دیدی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۴ - پشیمان شدن ویس از کردهٔ خویش

 

شگفتا پر فریبا روزگارا

که چون دارد زبون خویش ما را

به ما بازی نماید این نبهره

چنان چون مرد بازی کن به مهره

گهی دلشاد دارد گاه غمگین

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۵ - فرستادن ویس دایه را در پى رامین و خود رفتن در عقب

 

بشد دایه سبک چون مرغ پران

نه از بادش زیان و نه ز باران

دلی کز مهر باشد ناشکیبا

نه از سرما بترسد نه ز گرما

به ره برف را گلبرگ پنداشت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۶ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

جوابی داد رامین دلازار

چنان چون حال ایشان را سزاوار

نگارا هرچه تو کردی بدیدم

همیدون هرچه تو گفتی شنیدم

مبادا آنکه در خواری نداند

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۷ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمن بر ویس جوشان و خروشان

دو چشمه خونش از دو چشم گریان

دریده ماه پیکر جامه بر بر

فگنده لاله گون واشامه از سر

همی گفت ای مرا چون جان گرامی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۸ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

جهان افروز رامین گفت ازین پس

نپنداری که از من برخورد کس

نورزم مهر تا خواری نبینم

ز غم، روشن جهان تاری نبینم

چه باید روز شادی گرم خودرن

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۹۹ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس دست رام در دست

ز داغ عاشقی بیهوش و سرمست

ز بس سرما تنش چون بید لرزان

ز نرگس بر سمن یاقوت ریزان

همی گفت ای مرا چون دیده درخور

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۰ - پشیمان شدن رامین از رفتن ویس و از پس ویس شدن

 

چو ویس دلبر از رامین جدا شد

هوا همچون دمنده اژدها شد

چه برفش بود و چه زهر هلاهل

که در ساعت همی بفسرد ازو دل

سیه ابری برآمد صف بپیوست

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۱ - آشکار شدن رامین بر شاه موبد

 

چو یک مه ویس و رامین شاد بودند

به باغ عشق چون شمشاد بودند

جهان خوش گشت و کم شد برف و سرما

در آمد باز پیش آهنگ گرما

به ویسه گفت رامین زود ما را

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۲ - رفتن موبد به شکار

 

چو لشکرگاه زد خرم بهاران

به دشت و کوهسار و جویباران

جهان از خرمی چون بوستان شد

زمین از نیکوی چون آسمان شد

جهان پیر برنا شد دگر بار

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۳ - نالیدن ویس از رفتن رامین و از دایه چاره خواستن

 

چو رامین دور گشت از ویس دلبند

نشاط و کام ازو ببرید پیوند

همیشه ماه بود آنگاه شد خور

چنو زرد و چنو بی خواب و بی خور

نیاسود از حدیث و یاد رامین

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۴ - نامه نوشتن ویس به پیش رامین

 

حریر و مشک و عنبر خواست و خامه

ز درد دل به رامین کرد نامه

سخن در نامه از زاری چنان بود

که خون از حرفهای او چکان بود

الا ای مهربان مهر پرور

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۵ - رفتن رامین به کهندز به مکر

 

چو دود شب بماند از آتش روز

فلک بنوشت خیری مفرش روز

بشد بر پشت اشقر آفتابی

چو بازآمد بر ادهم ماهتابی

ز لشکرگه به راه افتاد رامین

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۱۰۶ - کشتن رامین زرد را به جنگ

 

بجست از خواب زرد و تیغ برداشت

کجا چون شیر در کوشش جگر داشت

چو پیل مست با رامین برآویخت

بیامد مرگ و از جانش درآویخت

مرو را گفت رامین تیغ بفگن

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۷۴
۶۸۵