گنجور

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۷ - نامهٔ هفتم اندر گریستن به جدایى و نالیدن به تنهایى

 

الا ای ابر گرینده به نوروز

بیا گریه ز چشم من بیاموز

اگر چون اشک من باشدت باران

جهان گردد به یک بارانت ویران

همی بارم چنین و شرم دارم

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۸ - نامهٔ هشتم اندر خبر دوست پرسیدن

 

دلی دارم به داغ دوست بریان

گوا بر حال من دو چشم گریان

تنی دارم به سان موی باریک

جهان بر چشم من چون موی تاریک

چو روزم پاک چون شب تیره گونست

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۹ - نامهٔ نهم در شرح زارى نمودن

 

نگارا سرو قدا ماهرویا

بهشتی پیکرا زنجیر مویا

ز بی رحمی مرا تا کی نمایی

دریغ دوری و درد جدایی

به جان تو که این نامه بخوانی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۰ - نامهٔ دهم اندر دعاکردن و دیدار دوست خواستن

 

دلی پر آتش و جانی پر از دود

تنی چون موی و رخساری زر اندود

برم هر شب سحرگه پیش دادار

بمالم پیش او بر خاک رخسار

خروش من بدرد پشت ایوان

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۱ - تمام شدن ده نامه و فرستادن ویس آذین را به رامین

 

نویسنده چو از نامه بپرداخت

به جای آورد هر چاری که بشناخت

چو مشکین کرد مشکین نوک خامه

به نوک خامه مشکین کرد نامه

گرفت آن نامه را ویسه ز مشکین

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۲ - مویه کردن ویس بر جدایى رامین

 

چو ویس دلبر آذین را گسی کرد

به درد و داغ دل مویه بسی کرد

مر آن مردی که این مویه بخواند

اگر با دل بود بی دل بماند

کجا شد آن خجسته روزگارم

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۳ - سیر شدن رامین از گل و یاد کردن عهد ویس

 

چو رامین چند گه با گل بپیوست

شد از پیوند او هم سیر و هم مست

بهار خرمی شد پژمریده

چو باد دوستی شد آرمیده

کمان مهربانی شد گسسته

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۴ - گفتن رفیدا حال رامین با گل

 

چو از نخچیر باز آمد رفیدا

یکایک راز بر گل کرد پیدا

که رامین کینه کشت و مهر بدرود

همان گوهر که در دل داشت بنمود

اگر جاوید وی را آزمایی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۵ - رسیدن آذین از ویش به رامین

 

خوشا بادا که از مشرق درآید

تو گویی کز گلستانی برآید

ز خرخیز و سمندور و ز قیصور

بیارد بوی مشک و عود و کافور

چه خوش باشد نسیم باد خاور

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۶ - پاسخ نامهء ویس از رامین

 

سر نامه به نام ویس بت‌روی

مه سوسن‌بر و مهر سمن‌بوی

بت پیلستکین و ماه سیمین

نگار قندهار و شمسهٔ چین

درخت پر گل و باغ بهاری

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۷ - آگاه شدن ویس از آمدن رامین

 

اگرچه عشق سر تا سر زیانست

همه رنج تن و درد روانست

دو شادی هست او را در دو هنگام

یکی شادی گه نامه‌ست و پیغام

دگر شادی دم دیدار دلبر

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۸ - رسیدن رامین به مرو نزد ویس

 

خوشا مروا نشست شهریاران

خوشا مروا زمین شاد خواران

خوشا مروا به تابستان و نیسان

خوشا مروا به پاییز و زمستان

کسی کاو بود در مرو دلارای

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۷۹ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

چو رامین دید بانو را دلازار

ز لب بارنده زهر آلود گفتار

هزاران گونه لابه کرد و پوزش

ز جان پر نهیب از درد و سوزش

بدو گفت ای بهار مهربانان

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۰ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

جوابش داد ویس ماه پیکر

جوابی همچو زهر آلوده خنجر

برو راما امید از مرو بردار

مرا و مرو را نابوده پندار

مکن خواهش چو دیگربار کردی

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۱ - آمدن ویس دگر بار بر روزن و سخن گفتنش با رخش رامین

 

چو ویس اندر شبستان رفت و بنشست

زمانی بود و باز از جای برجست

بگفت این و دگر ره شد به روزن

ز روزن تیغ زد خورشید روشن

دگر ره گفت با رخش ره انجام

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۲ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دل رامین ز گفتارش بپیچید

هم اندر دل جوابش را بسیچید

جوابش داد رامین گفت ماها

ز غم خواهد مرا کردن تباها

ندانم گفت من طرار چون مهر

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۳ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمنبر ویس گفت ای بی خرد رام

نداری از خردمندی بجز نام

جفا بر دل زند خشت گرانش

بماند جاودان بر دل نشانش

جفای تو مرا بر دل بمانده‌ست

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۴ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

دگر باره جوابش داد رامین

بدو گفت ای بهار بربر و چین

جهان چون آسیای گرد گردست

که دادارش چنین گردنده کرده‌ست

نماند حال او هرگز به یک سان

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۵ - پاسخ دادن ویس رامین را

 

سمن‌بر ویس گریان بر لب بام

لب بام از رخش گشته وشی فام

نشد سنگین دلش بر رام خشنود

که نقش از سنگ خارا نسترد زود

اگرچه دلْش بر رامین همی سوخت

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۸۶ - پاسخ دادن رامین ویس را

 

به پاسخ گفت رامین دل افروز

شب خشم تو ما را شب کند روز

دو شب بینم همی امشب به گیهان

ازین تیره هوا و خشم جانان

بسا رنجا که بر من زین شب آمد

[...]

فخرالدین اسعد گرگانی
 
 
۱
۶۹
۷۰
۷۱
۷۲
۷۳
۶۸۵