گنجور

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۰ - در صفت شیّادان لفّاظ که با دانستن چند اصطلاح خود را عالم نامیده و درمجالس سخن می گویند

 

بود مردی ز هر هنر عاری

روزکی چند کرده نجّاری

نام رنده شنیده و گونیا

گِرد از نیمگِرد کرده جدا

پس شد اندر دکان آهنگر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۱ - در فضیلت شاگردی کردن

 

ز اوستادی کهن بگیر سراغ

سی چهل سال خورده دود چراغ

همه کرده به خبرگی‌اش قبول

سخنش حق و کرده‌اش مقبول

یافته اختصاص در هنرش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۲ - در فواید اختصاص و تقسیم کارها میان مردم دانا

 

نیک بنگر بدان بنای بلند

چون که معمار طرح آن افکند

آن یکی آجرش تمام کند

دگری نیز خشت خام کند

آن یکی آهکش کند غربال

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۳ - در وظیفه‌شناسی

 

رسم مکتب بود که استادت

پیش بنهد یکی وٍرٍستادت

گوید این را بخوان و حاضر کن

کزتو پرسم همی سخن به سخن

گر نخوانی و سهل‌انگاری

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۴ - در وصف باغچهٔ بهار و شرح حال او در خانه

 

موسم نوبهار خانهٔ من

هست از انبوه گل یکی گلشن

شده نه سال تا در این خانه

خوب یا بد گزیده‌ام لانه

هست یک میل دورتر ازشهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۵ - حبس شدن بهار بار دیگر

 

دشمن بنده بود «‌درک‌هی‌»

دل ز من کنده بود «‌درگاهی‌»

بهرمن تیغ کینه آخته بود

لیک نیکو مرا شناخته بود

زان به حبسم فزون‌تر از یک ماه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۶ - خطاب به نزدیکان شاه

 

ای که نزد شه آبرو داری

ز چه دست از حیا برو داری

شرم داری ز شه که گویی راست

ای‌عجب‌شرمت از خدای کجاست‌؟‌!

چون مجال سخن ز شه جویی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۷ - گفتار پنجم در دین و آیین و صفت وجدان

 

هان بهارا مکوب آهن سرد

کاندپن دوره نیست مردی مرد

خلق رفتند جانب وجدان

اصل‌های قدیم شد هذیان

دین و آیین دو اصل عالی بود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بی‌وجدان

 

داشت مردی جوان رفیقی چند

همه با هم برادر و دلبند

این جوانان سادهٔ دین‌دار

کرده در دل به مبدئی اقرار

خانه‌هاشان به یکدگر نزدیک

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۹ - در اخلاق و نفوس زنان

 

این جوان داشت خانمی مقبول

بود خانم از این رویه ملول

چون که‌اعصاب زن دقیق‌تر است

حس پنهانیش رقیق‌تر است

بیند از پیش چیزهایی را

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۰ - دعوت شوهر زن را به کیش وجدان

 

داشت اصرار شوهر نادان

که شود زن مطاوع وجدان

رخ نپوشد ز مرد بیگانه

خاصه زان نوجوان فرزانه

زن ازین گفته‌هاکسل می‌شد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۱ - نیرنگ رفیق طرار در دیدن روی زن یار

 

یار طرار از این به تنگ آمد

تیر تدبیر او به سنگ آمد

لاجرم ساخت با زنی بدکار

گفت هرجا، زن منست این یار

رفت با زن به خانهٔ آن مرد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۲ - درشتی کردن شوهر با زن خود

 

گفت با زن که این اداهایت

پیش اینها نمود رسوایت

بس که از خود ادا درآوردی

مر مرا نیز مفتضح کردی

مگر این زن ز جنس زن‌ها نیست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۳ - محشور شدن دو خانواده

 

این کشاکش بسی نگشت دراز

که شدند آن چهار تن دمساز

دل این جنس خوبروی ظریف

هست مانند آبگینه لطیف

که به اندک فشار می‌شکند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۴ - در مسافرت کردن شوهر و سپردن خانه و زن خود به‌دست رفیق بدگوهر

 

دیرگاهی بر این وَتیره گذشت

روز رخشان و شام تیره گذشت

گشت ناگاه شوی زن سفری

گفت زن‌: بایدت مرا ببری

گفت‌مرد: ‌این‌سفرنه‌دلخواه است

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت

 

پیش زن مدح دیگران مکنید

خوبی غیر را بیان مکنید

زان که جنس لطیف بیباکست

هم حسود است و هم هوسناک ست‌

حُسن زن گر شنید رشگ برد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۶ - جعل‌ نامه و گرفتار ساختن مرد بیگناه

 

نامه‌ای ساخت پس به خط رفیق

به‌ سوی خویش کای رفیق شفیق

دلم از نوکری به تنگ آمد

شیشهٔ طاقتم به سنگ آمد

خلق یکسر فقیر و درویشند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۷ - غزل در بیان مذهب نوخاستگان

 

مرد باید که دل دژم نکند

زندگی صرف رنج و غم نکند

از کم و کیف کارهای جهان

یکسر مو ز کیف کم نکند

در ره نفع خود کند خدمت

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۸ - داستان مرد حکیم

 

داشت همسایه‌ای به حبس مقیم

پیرمردی بزرگوار و حکیم

پیرشد با جوان رفیق شفیق

که‌ به حبس اندرون خوشست رفیق

بود ساباطی اندران رسته

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۹ - داستان حبس مرد حکیم

 

یار جست از حکیم زندانی

سبب حبس او به پنهانی

که تو با این فضیلت و آداب

از چه افتاده‌ای در این گرداب

پاسخش داد پیر دانشمند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۶۵۰
۶۵۱
۶۵۲
۶۵۳
۶۵۴
۶۶۷