ایرج میرزا » اشعار دیگر » شمارهٔ ۵ - خنده
باغ خندان ز گل خندان است
خنده آئین خرمندان است
خنده هر چند که از جد دور است
جد پیوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه زجد شام و صباح
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی فاطمة الزهراء سلام الله علیها » شمارهٔ ۳ - فی رثاء الصدیقة الطاهرة سلام الله علیها
دل افسردهام از زندگی آمد بیزار
میرسد بس که به گوش دل من ناله زار
نالهٔ وا ابتا میرسد از سوختهای
کز دل مادر گیتی به برد صبر و قرار
صد چه قمری کند از نالۀ او نوحه گری
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی سید الشهداء علیه السلام » شمارهٔ ۲ - فی النزول بکربلا
موکب شاه فلک فر در زمین نینوا
چون فرود آمد تجلی الله فی وادی طُویٰ
تا که خرگاه امامت شد در آنجا استوار
آسمان زد کوس الرحمن علی العرش استویٰ
گرچه شد ملک عراق از مقدمش رشک حجاز
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی ابی الحسن علی الاکبر سلام الله علیه » شمارهٔ ۵ - أیضاً فی رثائه علیه السلام عن لسان امه
لسان حال لیلای جگر خون
عقول ما سوی را کرده مجنون
بیا بلبل که تا با هم بنالیم
که ما هجران کش و شورید حالیم
ز تو گل رفت وز ما گلعذاری
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی عبدالله الرضیع المعروف بعلی الاصغر سلام الله علیه » شمارهٔ ۳ - فی رثاء الرضیع عن لسان امه علیهما السلام
خبر مقدم علی اصغر ز سفر می آید
لوحش الله که به همراه پدر می آید
ناز پرورد من آمد سوی گهوارۀ ناز
می سزد گر بنهم بر قدمش روی نیاز
طوطی من! سخنی، از چه زبان بسته شدی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الحجة عجل الله فرجه » شمارهٔ ۲ - فی مدح الامام بقیة الله فی العالمین عجل الله فرجه
همره باد صبا نافۀ مشک ختن است
یا نسیم چمن و بوی گل و یاسمن است
دیدۀ دل شده روشن مگر ای باد صبا
همرهت پیرهن یوسف گلپیرهن است
شده شام دل آشفتۀ غمگین خوشبوی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح الحجة عجل الله فرجه » شمارهٔ ۴ - فی مدح الحجة عجل الله تعالی فرجه
برهم زنید یاران این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا
بی شاهدی و شمعی هرگز مباد جمعی
بی لاله شور نبود مرغان خوش نوا را
بی نغمۀ دف و چنگ مطرب برقص ناید
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مثنوی
بیا ای بلبل خوش لهجۀ من
بیا ای روح بخش مهجۀ من
سخن گوی از گل و از عشوۀ گل
نوائی زن بیاد بوی سنبل
حدیث حسن لیلای قدم گوی
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱ - دیدم صنمی
دیدم صنمی سرو قد و روی چو ماهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
افکند به رخسار چو مه زلف سیاهی
الهی تو گواهی، خدایا تو پناهی
گر گویم سروش، نبود سرو خرامان
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۳
اگر دگمهات پنبهای بود
یار، جان، پنبهای بود
آشکرالله خوب بچهای بود
به ذات الله، به ذات الله
بازم دگمهات پنبهای نیست
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۲۳
امیر اگر یار ما بودی
یار وفادار ما بودی
پس «امسال خان» آنجا چه میکرد
با عبدالله، با عبدالله
شبی آنجا مهمانی بود
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۲ - تیمورتاش نامه
چنین گفت رندی به تیمورتاش:
«خیانت اگر کردی ایمن مباش»
بهار خوش و خرمی شد چو طی
رسد شام تاریک یلدای دی
نهان گر که نیرنگ بردی به کار
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبهها) » شمارهٔ ۵ - دلاکیه عارف
رفت شخصی تا که بتراشد سرش
در بر دلاک از خود خر ترش
لنگ بر زیر زنخ انداختش
تیغ اندر سنگ روئین آختش
بر سرش پاشید آب از قمقمه
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۳ - رونوشت از خط زیبای عارف که در آن تاریخ نوشته
پیر خرد پند حکیمانهای
داد اگر عاقل فرزانهای
پای به سر هوش شو و گوش کن
هرچه جز این پند فراموش کن
دادت اندرزی نغز و بدیع
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۶
نویسنده را بایدی چار چیز
دل و دست و افکار و وجدان تمیز
وگر اینکه ناپاک شد این چهار
ز ناپاکی صاحبش شک مدار
چه خوش گفت سعدی خدای سخن
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۹ - خانه کعبه را زیارت کرد
حاجی بیعقیده تاجر دزد
که از این هردو اجر خواهد و مزد
در همه عمر راه کج رفته
از همان راه کج به حج رفته
تا ندارد، تو تاش از سر گیر
[...]
عارف قزوینی » دیوان اشعار » نامه ها و اشعار متفرقه » شمارهٔ ۱۳ - زرتشت
به نام آنکه در شأنش کتاب است
چراغ راه دینش آفتاب است
مهین دستور دربار خدایی
شرفبخش نژاد آریایی
دو تا گردیده چرخ پیر را پشت
[...]
ملکالشعرا بهار » قطعات » شمارهٔ ۱۷۳ - سنجر و امیر معزی
شنیدهای تو که سنجر به عمد یا به خطا
بزد به سینه سر خیل شاعران تیری
بلی معزی کش بود در جگر پیکان
نبست لب ز ثنا گرچه بود دلگیری
نماند شاعر از آن زخم تا به سال دگر
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۱ - سرگذشت شاعر در اولین مسافرت او به تهران
به که سردار کل جزاه الله
بشنود حال بنده بیاکراه
به که بر این فسانه دل بندد
تا همی گرید و همی خندد
قصهٔ من شنیدنش سهل است
[...]
ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۲ - در نصیحت
این شنیدم که تازیای درویش
کف بسودی ز مهر بر سگ خویش
زاهدی سگ بدید و آن تازی
گفت ای سگ چرا چنین سازی؟!
مرد تازی به آب در زد دست
[...]