اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۹ - شعرا
برونینگ:
بی پشت بود بادهٔ سر جوش زندگی
آب خضر بگیرم و در ساغر افکنم
بایرن:
از منت خضر نتوان کرد سینه داغ
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۵ - این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است
این جهان چیست صنم خانهٔ پندار من است
جلوهٔ او گرو دیدهٔ بیدار من است
همه آفاق که گیرم به نگاهی او را
حلقه ئی هست که از گردش پرگار من است
هستی و نیستی از دیدن و نا دیدن من
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۲ - یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه
یا مسلمان را مده فرمان که جان بر کف بنه
یا درین فرسوده پیکر تازه جانی آفرین
یا چنان کن یا چنین
یا برهمن را بفرما نو خداوندی تراش
یا خود اندر سینهٔ زناریان خلوت گزین
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۰ - خاور که آسمان بکمند خیال اوست
خاور که آسمان بکمند خیال اوست
از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست
در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست
جولان موج را نگران از کنار جوست
بتخانه و حرم همه افسرده آتشی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۹ - مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز
اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز
موئینه به بر کردی و بی ذوق تپیدی
آنگونه تپیدی که بجائی نرسیدی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۰ - ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
کاشانهٔ ما رفت به تاراج غمان خیز
از ناله مرغ چمن از بانگ اذان خیز
از گرمی هنگامه آتش نفسان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۶ - به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم
به نگاه آشنائی چو درون لاله دیدم
همه ذوق و شوق دیدم همه آه و ناله دیدم
به بلند و پست عالم تپش حیات پیدا
چه دمن چه تل چه صحرا رم این غزاله دیدم
نه به ماست زندگانی نه ز ما ست زندگانی
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید
ز جان خاور آن سوز کهن رفت
دمش واماند و جان او ز تن رفت
چو تصویری که بی تار نفس زیست
نمی داند که ذوق زندگی چیست
دلش از مدعا بیگانه گردید
[...]
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۰ - موسیقی
مرگ ها اندر فنون بندگی
من چه گویم از فسون بندگی
نغمهٔ او خالی از نار حیات
همچو سیل افتد به دیوار حیات
چون دل او تیره سیمای غلام
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۹ - عارف هندی که به یکی از غار های قمر خلوت گرفته ، و اهل هند او را «جهان دوست» میگویند
من چوکوران دست بر دوش رفیق
پا نهادم اندر آن غار عمیق
ماه را از ظلمتش دل داغ داغ
اندرو خورشید محتاج چراغ
وهم و شک بر من شبیخون ریختند
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۴ - طاسین گوتم
«توبه آوردن زن رقاصهٔ عشوه فروش»
گوتم
می دیرینه و معشوق جوان چیزی نیست
پیش صاحب نظران حور جنان چیزی نیست
هر چه از محکم و پاینده شناسی گذرد
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۵ - طاسین زرتشت : آزمایش کردن اهریمن زرتشت را
اهریمن
از تو مخلوقات من نالان چو نی
از تو ما را فرودین مانند دی
در جهان خوار و زبونم کرده ئی
نقش خود رنگین ز خونم کرده ئی
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۶ - طاسین مسیح
رویای حکیم تولستوی
در میان کوهسار هفت مرگ
وادی بی طایر و بی شاخ و برگ
تاب مه از دود گرد او چو قیر
آفتاب اندر فضایش تشنه میر
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۷ - طاسین محمد
نوحهٔ روح ابوجهل در حرم کعبه
سینهٔ ما از محمد داغ داغ
از دم او کعبه را گل شد چراغ
از هلاک قیصر و کسری سرود
نوجوانان را ز دست ما ربود
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۸ - فلک عطارد زیارت ارواح جمال الدین افغانی و سعید حلیم پاشا
مشت خاکی کار خود را برده پیش
در تماشای تجلی های خویش
یا من افتادم بدام هست و بود
یا بدام من اسیر آمد وجود
اندرین نیلی تتق چاک از من است
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۰ - اشتراک و ملوکیت
صاحب سرمایه از نسل خلیل
یعنی آن پیغمبری بی جبرئیل
زانکه حق در باطل او مضمر است
قلب او مؤمن دماغش کافر است
غربیان گم کرده اند افلاک را
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۱ - شرق و غرب
غربیان را زیرکی ساز حیات
شرقیان را عشق راز کائنات
زیرکی از عشق گردد حق شناس
کار عشق از زیرکی محکم اساس
عشق چون با زیرکی همبر شود
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۵ - حکمت خیرکثیر است
گفت حکمت را خدا خیر کثیر
هر کجا این خیر را بینی بگیر
علم حرف و صوت را شهپر دهد
پاکی گوهر به نا گوهر دهد
علم را بر اوج افلاک است ره
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۶ - پیغام افغانی با ملت روسیه
منزل و مقصود قرآن دیگر است
رسم و آئین مسلمان دیگر است
در دل او آتش سوزنده نیست
مصطفی در سینه او زنده نیست
بنده مؤمن ز قرآن بر نخورد
[...]
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۰ - نغمهٔ بعل
آدم این نیلی تتق را بر درید
آنسوی گردون خدائی را ندید
در دل آدم به جز افکار چیست
همچو موج این سر کشید و آن رمید
جانش از محسوس می گیرد قرار
[...]