اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۵ - حدی
نغمهٔ ساربان حجاز
ناقهٔ سیار من
آهوی تاتار من
درهم و دینار من
اندک و بسیار من
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۷ - محاورهٔ ما بین خدا و انسان
جهان را ز یک آب و گل آفریدم
تو ایران و تاتار و زنگ آفریدی
من از خاک پولاد ناب آفریدم
تو شمشیر و تیر و تفنگ آفریدی
تبر آفریدی نهال چمن را
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۷ - محاورهٔ ما بین خدا و انسان
تو شب آفریدی چراغ آفریدم
سفال آفریدی ایاغ آفریدم
بیابان و کهسار و راغ آفریدی
خیابان و گلزار و باغ آفریدم
من آنم که از سنگ آئینه سازم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۱ - تنهائی
به بحر رفتم و گفتم به موج بیتابی
همیشه در طلب استی چه مشکلی داری؟
هزار لولوی لالاست در گریبانت
درون سینه چو من گوهر دلی داری؟
تپید و از لب ساحل رمید و هیچ نگفت
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۲ - شبنم
گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز
بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز
با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده گهر خیز
من عیش هم آغوشی دریا نخریدم
آن باده که از خویش رباید نچشیدم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۴ - اگر خواهی حیات اندر خطر زی
غزالی با غزالی درد دل گفت
ازین پس در حرم گیرم کنامی
بصحرا صید بندان در کمین اند
بکام آهو ان صبحی نه شامی
امان از فتنهٔ صیاد خواهم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۵ - جهان عمل
هست این میکده و دعوت عام است اینجا
قسمت باده به اندازهٔ جام است اینجا
حرف آن راز که بیگانهٔ صوت است هنوز
از لب جام چکید است و کلام است اینجا
نشه از حال بگیرند و گذشتند ز قال
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۰۱ - جوی آب
بنگر که جوی آب چه مستانه میرود
مانند کهکشان بگریبان مرغزار
در خواب ناز بود به گهوارهٔ سحاب
وا کرد چشم شوق به آغوش کوهسار
از سنگریزه نغمه گشاید خرام او
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۲ - خطاب به مصطفی کمال پاشا ایده الله
جولائی
امئی بود که ما از اثر حکمت او
واقف از سر نهانخانه تقدیر شدیم
اصل ما یک شرر باخته رنگی بود است
نظری کرد که خورشید جهانگیر شدیم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۱۳ - طیاره
سر شاخ گل طایری یک سحر
همی گفت با طایران دگر
«ندادند بال آدمی زاده را
زمین گیر کردند این ساده را»
بدو گفتم ای مرغک باد سنج
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۱ - پیام
از من ای باد صبا گوی به دانای فرنگ
عقل تا بال گشود است گرفتارتر است
برق را این به جگر میزند آن رام کند
عشق از عقل فسون پیشه جگردارتر است
چشم جز رنگ گل و لاله نبیند ورنه
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۳ - شوپنهاور و نیچه
مرغی ز آشیانه به سیر چمن پرید
خاری ز شاخ گل بتن نازکش خلید
بد گفت فطرتِ چمنِ روزگار را
از درد خویش و هم ز غم دیگران تپید
داغی ز خون بیگنهی لاله را شمرد
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۶۵ - صحبت رفتگان (در عالم بالا)
تولستوی
بارکش اهرمن لشکری شهریار
از پی نان جوین تیغ ستم بر کشید
زشت به چشمش نکوست مغز نداند ز پوست
مردک بیگانه دوست سینهٔ خویشان درید
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۰ - جلال و هگل
می گشودم شبی به ناخن فکر
عقده های حکیم المانی
آنکه اندیشه اش برهنه نمود
ابدی را ز کسوت آنی
پیش عرض خیال او گیتی
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۲ - محاوره ما بین حکیم فرانسوی اوگوست کنت و مرد مزدور
حکیم:
«بنی آدم اعضای یکدیگرند»
همان نخل را شاخ و برگ و برند
دماغ ار خردزاست از فطرت است
اگر پا زمینساست از فطرت است
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۴ - جلال و گوته
نکته دان المنی را در ارم
صحبتی افتاد با پیر عجم
شاعری کو همچو آن عالی جناب
نیست پیغمبر ولی دارد کتاب
خواند بر دانائی اسرار قدیم
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۵ - پیغام برگسن
تا بر تو آشکار شود راز زندگی
خود را جدا ز شعله مثالِ شرر مکن
بهرِ نظاره جز نگهِ آشنا میار
در مرز و بومِ خود چو غریبان گذر مکن
نقشی که بسته ئی همه اوهام باطل است
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۶ - میخانهٔ فرنگ
یاد ایامی که بودم در خمستان فرنگ
جام او روشنتر از آئینهٔ اسکندر است
چشم مست می فروشش باده را پروردگار
بادهخواران را نگاه ساقیاش پیغمبر است
جلوهٔ او بی کلیم و شعلهٔ او بی خلیل
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۷ - موسیولینن و قیصر ولیم
موسیولینن
بسی گذشت که آدم درین سرای کهن
مثال دانه ته سنگ آسیا بودست
فریب زاری و افسون قیصری خورد است
اسیر حلقهٔ دام کلیسیا بودست
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۷۸ - حکما
لاک:
ساغرش را سحر از بادهٔ خورشید افروخت
ورنه در محفل گل لاله تهی جام آمد
کانت:
فطرتش ذوق می آینه فامی آورد
[...]